دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خیلی خیلی شرمنده از بابت اینکه خیلی وقته که وب رو به روز نکردم.

ببخشید
دعا کنید برگردم
دعا کنید
  • مجید شفیعی

بسم اله الرحمن الرحیم

سلام

عرض شود که غزل شاید زیبا ترین سبک، برای بیان احساس به یک پدیده باشد. لا اقل برای من که اینگونه است. غزل قالب پر کشش، مفرح، شیرین، دیگه دیگه شوق انگیز و دیوانه کننده ای است. به دلیل حجم مناسب – بیشتر از رباعی و کمتر از قصیده- برای زندگی سریع و بی حوصله امروز بسیار مناسب و قالب بیانی مناسبی برای بیچاره کردن دل خود و معشوق است.  برای ورود به این نوع ادبی جا داشت با یک سینه سوخته غزل مصاحبه ای کوتاه می کردم که احتمالا برای بخش دوم همین مطلب این کار را کردم! و شما را بیشتر با این قالب بیانی آشنا کنم.

برای حقیر که در حاشیه ادبیات بوده و همیشه همنشینان درگیر با شعر و شاعری در کنارخود داشته ام ولی متاسفانه هیچگاه خود را درگیر متن این رویداد عظیم بشری -شعر- نکرده ام؛ طبیعی است که مثل بند تنبان کوتاه به سرعت خود را به این قالب نفیس بیان پارسی برسانم تا از ظرفیت بی نظیرش بهره برده و خویش را خر کیف کنم.

متن شنگول و طنزی شد. ببخشید. واقعا مثل کودکی نو پا که مشتاق رسیدن به حداقل فاصله مکانی است، از موفق شدن به نوشتن درباره این زیبای پارسی به شوق آمده ام! و امیدوارم مقدمه قسمت دوم را متین و سنگین و در خور نامهای بزرگ این خطه از ادبیات به حضور تقدیم نمایم.

 

از پنجره های بی پرنده

 

بی شک اسامی بزرگی در غزلستان پارسی می درخشند که شاید سزاور بود با آنها شروع می کردم و به آنها می پرداختم. اما غزلی که سال 85 در روز میلاد کریم آل ابا  امام حسن مجتبی (علیه السلام) در جمع شعرا در حضور رهبر انقلاب از سوی جوانی 22 ساله خوانش شد و جمع را به شوق و چشمها را لبالب از می ناب کرد و رهبر را به تحسین وا داشت و شیرینی این غزل که در کامم مانا کرد، باعث شد با علیرضای بدیع  همسایه ی عطار و خیام آغاز کنم این سری از معرفی ها را.

کتاب از پنجره های بی پرنده متولد شده در انتشارات "فصل پنجم" شامل چهل و شش غزل است و انصافا کارهای قوی ای در این کتاب وجود دارد.

 

اگر مطالب حقیر را خوانده باشید می بینید که هرگز قصد نقد وجود ندارد و عمدتا حس خود را از خوانش کتابی بیان کرده ام و یا نکته مهم و قابل استفاده کتاب را یاد آور شده ام برای همین به هیچ وجه سراغ بررسی قوت و ضعف اثر نرفته ام!؟ که شاید سزاوار این کار هم نباشم. از این رو سه سبو از این خُم مِی را ساقی وار تقدیم می کنم تا عطش خرید این خم را در شما بیدار کرده باشم.

بخریم و بنوشیم و مست باشیم.


کفتری در سینه ام گم کرده راه خویش را


عفو فرمودی غلام رو سیاه خویش را

گرچه خود هرگز نمی بخشد گناه خویش را


سایه ات را از مدار رو سیاهان بر مدار

ماه از شب برنمی گیرد نگاه خویش را


چشم بر گلدسته ها می دوزم و حس می کنم

کفتری در سینه ام گم کرده راه خویش را


ابر ها در سینه ام تا سر به هم می آورند

می کشم تا توس بغض گاه گاه خویش را


در گذار از گنبدت تنها نه ما، خورشید نیز

برکشد از کاکل زرین کلاه خویش را


تا حدیث نور گفتی، شاعران لب دوختند

آهوان سرمه سا، چشم سیاه خویش را


جز تو شاهی نیست در عالم که گاه بارِ عام

پر کند از خیل خاصان بارگاه خویش را


در خراسان یافتم _ای آن که می گفتی مرا

بر زمین پیدا نخواهی کرد ماه خویش را_


هر که روشن دل تر این جا مستجاب الدعوه تر!

همدم آیینه هایش ساز آه خویش را


با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان


چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان


ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان


مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان


دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان


آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این زن که پری خوست... پری روست... پری شان ...


با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ...


من ناگزیر سوختنم ...


آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تو ، هم آفرین به من


من ناگزیر سوختنم ، چون که زل زده ست

خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من


برسینه ات گذار سرت را! که حس کنم

نازل شده است سوره ای از کفر و دین به من


یاران راستین مرا می دهد نشان

این مارهای سرزده از آستین به من


تا دست من به حلقه زلفت مزین است ،

انگار داده است سلیمان نگین به من


محدوده ی قلمرو من چین زلف توست

از عرش تا به فرش رسیده ست این به من


جغرافیای کوچک من بازوان توست

ای کاش تنگتر شود این سرزمین من ...


و به قول حضرت رهبر فقیدمان:


طاعت نتوان کرد بیا گناهی بکنیم                  از مدرسه رو به خانقاهی بکنیم

ذکر ان الحق ره منصور بود                           یارب مددی که فکر راهی بکنیم



این کتاب را از کجا خریدن توان کرد: اهواز، خیابان خونساری، بین نادری و کافی، روبه روی پاساژ نظامی، رسانه بیداری، آقای رستمی فر، تلفن 09387610872


بعد از نشر: عرض شود شعری که ایشان در محضر رهبر خواندند "با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان" بود. با تشکر از تذکر نسرین خانم عزیز


یا حق

شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۸ 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام

در بخش پیش که اولین سفرنامه سید محید حسینی را بررسی کردیم و شروع کردیم با کتاب دومش، مطلب دو قسمتی مان را! مختصری در باره سفرنامه و علت خوانش آن توضیح دادم. و خوشحالم که این سبک خاطرات مکتوب را با عمره نامه ای آغاز کردم.

اما سفرنامه ها، سفرنامه ها همانطور که در بخش اول اشاره کردم شرکت دهنده خواننده در سفریست که هرگز به آن نرفته است و یا امکانی ست برای مقایسه دید و تجدبه شخصی با شخصی دیگر. و انتقال تجربه ها و سرعت بخشیدن به تعامل با دیگر فرهنگها و اقتصادها را به دنبال دارد. اگر به سفرنامه های مستشرقین نگاه کنیم و به عملکرد دولتها و تجار و صنعتگران آن طرف عالم بنگریم، به وضوح ارزش سفرنامه ها را در خواهیم یافت. برای مثال کریستف کلمب به دنبال ثروت هندِ ذکر شده  در سفرنامه های تجار به دریا رهسپار شد تا با توجه به گرد بودن زمین راهی جدید، برای تجارت و تسلط به آن دیار پیدا کند که سر از آمریکا در آورد. یا حضور انگلستان در هند و چین و ایران و آفریقا در پرتو همین دیدها اتفاق افتاده است! و این است ارزش واقعی سفر نامه ها.

ادامه این مقدمه مفصل را به دیگر کتب از این دست وا می گذارم و با سر، به سراغ سفرنامه اول سید مجید حسینی می رویم.


هاروارد مک دونالد

43 نمای نزدیک از سفر آمریکا


سفرنامه یاد شده با 258 صفحه در قطع رقعی و توسط انتشارات افق منتشر شده است. جناب حسینی این کتاب را به منزله مجموعه ای از عکسهای گرفته شده جمع آوری کرده است و البته کتابش مملو از اینچنین عکسهایی هم هست! هم رنگی و هم سیاه و سفید که خواننده را در تجربه سفرش همراه تر می سازد.

 

برای نزدیکتر شدن ذهنمان به فضای ذهنی نویسنده اشاره ای کوتاه به سه نما از 43 نمای موجود در کتاب می نمایم:

آخرین دید: آخرین مکانی که در نیویورک می شود دید مجسمه آزادی است. مجسمه وسط آب در نزدیکی منهتن دست بالا برده و مردم با قایقهای کوچک توریستی به دیدنش می روند. اگر از من بپرسی مهمترین چیزی که این چند روز همرات داشتی چه بود؟ می گویم "غرور ایرانی" که همه چیز را از بالا نگاه کنم. نظر خودم را داشته باشم و برای نظر خود از همه بیشتر ارزش قائل باشم. به نظرم رسید داخل کشتی سر کل لاین نزدیک مجسمه آزادی بهترین چیزی که به دردم خورد همین "غرور ایرانی" بود که در ذهنم دنبال دلایلش گشتم. احساس کردم خوب شد ما تخت جمشید و پاسارگاد و برج آزادی و برج میلاد را داریم و اگرنه، اینجا باید مثل مجسمه فرانسوی، دست بالای سر می بردی. مردمان زیادی از ملیتهای مختلف مشغول سیاحت از مجسمه بودند ولی من حتی از کشتی هم پیاده نشدم! به قول پیر زن فروشگاه میسیز خودمان تهران بهترش را داریم، شاید غرور اضافی است ولی هر چه هست کنار ملیتهای دیگر که انگشت به دهانِ از فضای فرهنگی مجسمه بودند، این غرور عجب کیمیا ایست... نمی دانم چرا دوست داشتم سر یک میز مناظره با "امپایر استیت" بنشینم. تا ببینیم چه کسی مغرورتر است، من ایرانی با همه رجزهای فرهنگی ام یا برج نیویورکی با گردن کشی مدرن اش. به نظرم دوران گردن کشی با ساختمانهای مدرن تمام شده و تا همین دوبی هم که بروی ده ها برج بلندتر "امپایر استیت" می بینی اما غرور من ایرانی ماندگار است و خواهد ماند تا ایرانی هست. و ساختمان مغرور پیش من در مناظره می بازد.

دو نمای دیگر "مک دونالد سلطان جاده های آمریکا" و "قبرستان ملی آرلینگتون" را هم انتخاب کرده بودم که به دلیل اختصار از آوردنش امتنا کردم.

باشد تا کتاب را مطالعه کنیم که ارزشی دارد برای خود

یا علی


یکشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۹

  • مجید شفیعی

سلام

احتمالا خانمی است که با عنوان مرجان برای حقیر پیام خصوصی می فرستد و اغلاط املایی بنده را گوش زد می کند

از خواهر گل و آیینه وارم تشکر میکنم و خواهش که:

اول: این بزرگواری رو ادامه بدید

دوم: پیام رو عمومی منتشر کنید تا تشکر کنم از بزرگواریتون

سوم: تشکر بابت این دو مورد عیب پوشی و تذکر

ممنون


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

سفرنامه ها مثل کتب تاریخی مایه عبرتند و تجربه و آدم را بدون اینکه سفری کرده باشد در شیرینی ها و تلخی های مقصد و راه شریک و تجربه کم نظیر دیدار از دور دستها را در اختیار خواننده قرار می دهد.

در باره حج نامه  ها که در ادبیات ایران زمین از جایگاه ویژه ای نیز برخوردارند، سخن بسیار است اما این نوع خاص از سفرنامه بیشتر به شرح حالات معنوی و سیر و سلوک حاجی می پردازد تا به راه و بازار و فرهنگ. اما نا گزیر و با توجه به سبقه فرهنگی و یا تجاری نویسندگانشان به نقل و نقد و بررسی اوضاع و احوال همسفران و مجاورین حرمین و بازار و مکتب و مدرسه و معماری و حمل و نقل و خوراک و پوشاک مجاورین نیز می پردازند.


اعترافات شهر خدا


کسانی که هاروارد مکدونالد را خوانده اند با آگاه شدن از این که سید مجید حسینی سفرنامه جدید منتشر کرده به سرعت خود را به یکی از فروشگاههایی که من معرفی کردم رساندند تا این کتاب 215 صفحه ای را که توسط سوره مهر و برای اولین بار در نمایشگاه کتاب تهران منتشر شده بود را خریدند. اینهم از مزایای وبلاگ من. تحولی شده در فروش کتاب !!!!!

اما خود کتاب:

به قول سید مجید کتاب را سه تن روایت کرده اند متنِ سید مجید، حاشیه ی سید مجید و راوی کوچک و بخشی از وجود سید مجید، سید امیر حسینی کودک 19 ماهه سید مجید!


روایت متن: روایت غالب، وجود مومن و عابد سید مجید است.

روایت حاشیه: روایت شیطنتها و گریزهای سید مجید از عبادات است. بازار و خوراک و پاسبانها و شرطه ها و ...

روایت امیر: روایتی نیمه عرفانی از برخورد کوکی (خود عریان و بی پیرایه انسان) با دیگر آحاد امت اسلامی،با خدای امت اسلامی، پاکی و سادگیهای این دین و  ملاقات با پیامبر خاتم (صل الله و علیه و آله و سلم) است.

کتاب در دو بخش سفر به عمره مفرده در فروردین 92 (داغِ داغ) و سفری جدا گانه و در زمانی نسبتا دور در زمان دانشجویی و از طرف سازمان ملی جوانان به ریاض است.

نا گفته پیداست که سفرنامه مختصرش به ریاض کاملا برای مایی که هیچ اطلاعی و هیچ تصویری از این شهر نداریم بسیار مغتنم و با ارزس است و همین بخش کتاب، ارزش خرید و خوانش آن را تضمین می کند.

در این بخش (سفرنامه ریاض) ما به دیدن کاخ سلطنت، بلند ترین برج عربستان، دانشگاه ریاض میرویم و با بازارها و روش خرید  مردم، پوشش و حجاب، سیاست و سبک اداره عربستان و نسب این کشور با غرب و به ویژه آمریکا آشنا می شویم.

درباره روایت عمره مفرده سید مجید حسینی هم، همین را بگویم که 5 بار گریه مرا درآورد و قلبم را به حَجر رساند و به بقیع به خانه نبی و علی و به میان مسجد شیعیان مدینه برد.

سفرنامه باارزشی بود و هست و از خوانش و معرفی آن به خودی و اغیار غافل نشویم.


این کتاب را از اینجا خرید کنید: http://bookroom.ir/



  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

جمعه صبح بیدار شدم! باید زن و خانه آرام را رها می کردم و برای کاری که به من محول شده بود به جهنم دوست داشتنی کتاب یا همان نمایشگاه بیست و ششم می رفتم. جمعه بود و انتظار شلوغی شدید نمایشگاه را داشتم! و روز قبل را که شلوغ بود، کتاب زیارت کرده بودم و به تن مردمان دیارم مزین شده بودم و با خود می پنداشتم که امروز شلوغ تر از دیروز است، ولی در نظرم اینطور نبود و جمعه از روز قبل خلوت تر می نمود.

گفتم در این پست در مورد شلوغی نمایشگاه با شما خواهم گفت.

آمارها که بر اساس قاعده "رمان 1984" همیشه مثبت و مثبت تر از سال قبل است!؟ اما آنچه به چشم می آمد شلوغی کمتر نمایشگاه بود. باید انصاف هم داشت! نمایشگاه امسال یک تفاوت اساسی با نمایشگاههای قبل داشت و آنهم پهان پیکر شدنش بود. در پستهای قبل اشاره کردم که بخش دانشگاهی به کجا و البته بخش بین الملل که کلا به بیرون از مصلی انتقال یافته بود!



شلوغ یا خلوت مسئله به هر حال این نیست


از حق نباید گذشت که این دو جابجایی جمعیت متراکم سالهای گذشته را پراکنده کرده بود و ازدحام و گیر کردن جمعیت کمتر به چشم میخورد. به هر حال برخی از ناشران و بازدیدکنندگان راضی تر بودند و برخی می گفتند که دیگر کسی برای خرید به نمایشگاه نمی آید! یعنی جمعیت کتاب دوست حذف و تفرج کنندگان در این فضای شلوغ باقی مانده بودند! که اگر راستش را بخواهید به نظرم اینطور نبود. و فروش در انتشاراتهایی که واقعا فعالیت اقتصادی خوب و قوی انجام می دهند با قوت و قدرت جریان داشت و طبیعتا نشرهای ضعیف با کتیب تکراری و بازاری در حاشیه که بودند تر ترشدند که از آرزوهای من بوده و هست و این خود مزیت است نه مشکل.

ولی امید وارم که اوضاع اقتصادی عموم جامعه ارتقا یابد تا کتاب نیز در سبد خریدشان جای محکم خود را پیداتر کند. و در کل جزو معتقدین به ارزان بودن کتاب نیستم.

به هر حال نمایشگاه بیست و ششم نیز با ضعفها و قوتها و چه شلوغتر از گذشته  و چه خلوتتر به کار خود پایان داد و این آخرین نمایشگاه این دو دولت بود. امید که وزیر بعدی طرحی نو در اندازد و نمایشگاه را نمایشگاه کند.


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

در این روز به اقتضای شغل برای سرکشی به سالنهای کتاب کودک عازم آن گوشه نمایشگاه شدم. جایی پر از کودکانی است که همراه مادران - اغلب - و بعضا همراه پدرانشان، فضای شیرینی را به وجود آورده بودند. اما متاسفانه هوای شدیدا گرم و بعضا دم دار چادرهای بخش کودک نمایشگاه، طاقت کم کودکان را طاق می کرد و غالبا شما کودکانی را می دیدید که علارقم زیبایی های موجود و جمعیت جذاب، اما بی قرار بودند و گریان و در برخی موارد فریاد کشان شیرینی و تلخی را در فضا می پراکندند. از شکل و هوای سالنها که بگذریم، شکل و حالت غرفه ها که برای بزرگسالان طراحی شده و جو غیر دوستانه ای رابرای کودکان به وجود آورده بود و البته فضای محدود برای این تعداد ناشر کودک، کار را برای غرفه داران و نیز مخاطب اصلی کتاب یعنی کودکان سخت و طاقت فرساتر می نمود. این نیز جزو ایرادات شکلی نمایشگاه هر سال کتاب تهران است، که با توحه به فروش محور بودن فعالیت نمایشگاه، توجه به این مسئله و لزوم رعایت ایرگونومی کودکانه را بیشتر نمایان می کند. از دیگر سو عدم دسترسی به اطلاعات در مکانهای مناسب با توجه به غیر حرفه ای بودن مخاطب ای ن حوزه (زنان خانه دار، کودکان و نوجوانان) که طبیعتا اطلاعات را باید پیش شان برد تا آنها را نزد اطلاعات! این مسئله نیز در این سالنها جای خالی خود را به رخ می کشید. مطلب بعد ضعف شدید اطلاعات است. یعنی برای پدر و مادری که موضوعی دنبال کتاب خوب هستند نه عنوانی، این سیستم اطلاعات اصلا عقیم است و توان پاسخ گویی ندارد. در گاهی موارد که این مشکل به خود ناشران نیز سرایت می کند و انسان در غرفه ها به وضوح با غرفه دارانی مواجه می شود که اصلا به محیط و حال و هوای انتشارات مشغول در آن (به دلیل درگیری موقت در زمان نمایشگاه با کتاب و ناشر) آشنا نیستند و تنها نقش صندوق داران مهربان و زیبا و بعضا فاقد این دو فاکتور را بازی می کنند که این نیز خود از معضلات بخش کودک نمایشگاه کتاب است.


 

خداییش این حد اقل فضای مناسب برای کودک و نوجوان است با میزهای کوتاه و اندازه آنها

شهر کتاب مرکزی خیابان شریعتی بالا تر از خیابان مطهری

باورتون میشه از غرفه کتاب کودک نمایشگاه عکس پیدا نکردم بعد از 30 دقیقه سرچ؟؟؟؟


یک ایراد اساسی دیگر اختلاط ملال آور بخش کودک و نوجوان است! با توحه به حضور نوجوانان در نمایشگاه به ویژه همراه با مدارس به نظر می رسد، نیاز است بخش نوجوان را با ایرگونومی خاص برای آنها و غرفه داران حرفه ای، برای این بخش اصلاح کرد! این کار شاید یکی از موثر ترین شیوه های جذب نوجوانان به کتاب و کتاب خوانی باشد در جامعه ای که کودکان و نوجوانان هیچ راه مخاطِبه ای با محیطهای کتابی مثل کتاب فروشی ها و البته کتبخانه ها ندارند.

به هر صورت این وضع اداره شدن نمایشگاه که نه کار نمایش را انجام میدهد و نه فروش درست به جامعه هدف را در دستور کار دارد، آسیبی جدی برای مخاطبان کودک و نوجوان محسوب می شود!؟ چرا که در حضورشان در نمایشگاه جز خستگی و کلافه گی و عدم مخاطب بودن، با موضوع قابل توجه دیگری مواجه نشده اند!! و این خود یک ضد فرهنگ در ترویج کتاب و کتاب خوانی خواهد بود.


فردا جمعه پایانی نمایشگاه را بررسی می کنیم و شلوغی امروز و فردا را.

شرمنده و شدیدا شرمنده از عدم حضور در موقع لازم در این مکان ارتباطی.

بزرگوارید و دعاگو باشید حقیر را در این ماه شریف و عزیز.


یا علی

سه شنبه, ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، 00:۱۹

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

باورتون می شه رفتم 150 هزار تومان خرید کتاب کردم اوردم خونه و دیدم نصفش رو داشتم و دست از پا درازتر برگشتم تا اون کتابها رو با یه سری کتاب دیگه عوض کنم!

ولی این برام جذاب بود که میل و سلیقم تغییر نکرده بود و هنوز اونهایی رو که بهشون علاقه داشتم رو هنوزم بهشون علاقه دارم ولی از این هم ناراحت شدم که کارهای جدید از این عزیزانم در دست رس نبود.

یه کتاب خریدم به اسم روز سوم از انتشارات فاتحان که خداییش هر سال تو نمایشگاه با یه کار باشکوه دل آدم رو تو دستشون نگه می دارن. تازه نویسنده کتاب آقای مصطفی محمدی هم بود و کتاب رو برام امضا کرد و بعد هم برام آرزو کرد که همیشه عاشق باشم! کتاب حول شخصیت بزرگی از بچه های تیپ امام علی علیه السلام دور می زنه به نام حاج عبدا... نوریان که مزار مطهرش تو امام زاده علی اکبر چیزر خود نمایی می کنه و فروغ خاصی داره. آدم، آدم جالب و خوندنی و عمل کردنی ایست و این کتاب رو توصیه می کنم (با اینکه هنوز نخوندمش)


دم انتشارات ... که ناشر کتب عامه پسندِ کلی دختر و پسرِ زیبا و دلچسب حاضر بودند و چه ..... بود. نمی دونم تا حالا عامه پسند خوندید یا نه!؟ اما خداییش داستانهای تکراری و خیلی چرکی دارن ولی به دلیل نوع محاوره و روابط هیجان انگیز و خلاف دین و عرف جنسی که در این داستانها هست جذابیت زیادی هم ایجاد میکنه. اما بالاخره آدم باید یه خورده پک و پوزش رو جمع کنه و یه خورده از درگیر بودن در این مناسبات پست خودش رو رها کنه و به مطالب عمیق تر رو بیاره.


بازم حرف دارم  ولی شرمنده که نرسیدم زودتر بیام 


سه شنبه, ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۲۰:۴۶


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام

دیروز پنجشنبه برای اولین بار رفتم نمایشگاه کتاب امسال! فرقش با پارسال تو جابجایی غرفه ها بود. دانشگاهی رفته پایین بخش اصلی و پر سود نمایشگاه در ضلع شرقی یعنی بخش فروش غذا با بوی برگر زغالی و کباب ترکی و حضور برندهای معتبر فست و اِسلو فود! بخش کودک رفته جای پارسال ناشرین دانشگاهی و سازمانها و نهادها هم رفتن چسبیدن به بخش کودک البته با این بی سلیقگی که دورتر از شبستان قرار داره و اول غرفه های سازمانها و نهادهاست!؟ بخش بین الملل هم که اصلا رفته اون طرف خیابان شهید بهشتی!!!!!!!!! و طبقه بالا هم رسیده به سالن یاس و بخش جنبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی فکرش رو بکن پدر یه دانشجوی درس خون و اهل مطالعه غیر درسی در میاد و اگر به بخش کودک هم علاقه داشته باشه یا اصلا رشته اش مثلا روان شناسی کودک باشه که دیگه با سازمان بهشت زهرا برای خروجش باید هماهنگی کنن :( 

تصور کن یه دانشجوی دختر "روانشناسی کودک" که به اسلام و حجاب چادر علاقه داره، صبح از پله های ایستگاه مترو شهید بهشتی میاد بالا و میره تو نمایشگاه تازه وقتی پدرش دراومد و رسید به شبستان تازه کابوس شروع میشه!؟ چون میفهمه برای کتابهای دانشگاهی باید نصف راه رو برگرده پایین :-/ بعد از اینکه برگشت و رفت و گشت و کتابهای درسی و تخصصیش رو گیر اورد برمیگرده تا بره طبقه بالا تا رفرنسهای سال 2013 رو ببینه که میفهمه این سالن رفته بیرون از نمایشگاه و کجا دم ایستگاه بهشتی!!!!! (شکلک خشمگین) بعد از اینکه کلی هِن زد و خودش رو به اون طرف خیابان رسوند و گشتش رو زد، برای خوندن نماز و خوردن نهار باید برگرد شبستان این یعنی چهار بار این شاید یک کیلومتر راه رو با بار کتاب رفته و برگشته :-ا .

  

بعد از یه استراحت مختصر خب راه می افته سمت سالن کتاب کودک و تازه کوه نوردی با بار شروع میشه اونم تو چند تا چادر که مثل کوره های آجر پزی گرمه ولی با رنگهای زیبا و یه عالمه بچه توپل مپل و یه عالمه مادر قشنگ و پدر توپ و یه خورده کتاب و اسباب بازی و خرید و اضافه شدن به بار و خستگی مضاعف تزیین شده! چیه چرا این جوری نگاه می کنی خب الان برگشته بیرون و باید خودش و مصونیتش و کتاباش رو ور داره و از دامنه تپه های عباس آباد به سمت شبستان سرازیر شه تا برسه به شبستان (شکلک کوفته و عصبانی) در شبستان هم که مثل قابلامه ماکارانی و یه کرم توش که می گه آخجون ....بوق.... میمونه و کلی دمای هوا بالاست و اکسیژن که اصلا حرفش رو نزن!؟ می گرده و نویسنده های مورد علاقش که معلوم نیست کجا آثار جدید دارن رو پیدا نمی کنه با خرید مختصر دیگه ای، از این قول آخر و خان هفتم هم خارج می شه و حالا دیگه باید برای حمل این الهه ادب و دانش و تقوی و صبر و متانت یه آمبولانس از بهشت زهرا خبر کنن تا به سلامت به منزل آخرت حمل بشن.

من که تا حالا دو روز رفتم نمایشگاه و هر دفعه بیش از 10 تا راه رو از شبستان رو بیشتر نرسیدم برم (جسد شدم بابا)

کاش نمایشگاه کتاب، نمایشگاه بود و نه فروشگاه! و تخصصی بود و نه همه دور هم. پدرمون در اومد تو این جهنم دوست داشتنی!

تا بعد، امروز رو براتون بگم که بیا و ببین

:)


معه, ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۲۰:۱۱


  • مجید شفیعی

پدر به سمت اتاق خواب راه افتاد که ناگهان صدای قِل خوردنِ رعب انگیز یک لیوان در کف سرامیکی خانه پیچید! ما که مشغول دیدن کارتون بودیم از جا پریدیم. صدای قلب خواهرم را که از ترس به تپش افتاده بود می شنیدم! پدر با خشم فریاد زد: "کدوم پدر سگی لیوان رو ول کرده رو زمین؟ مگه جای لیوان رو زمینه؟" ترس ما بیشتر شد و بوی تنفر به خود گرفت!؟ ولی هیچ کدام مان جرئت نکرد بگوید: پدر! لیوان را خودت روی زمین گذاشتی...

و یا لیتنا کنا مع اصحاب الکهف و الرقیم


  • مجید شفیعی