دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


در نیمه شب به عادت هر شب بیدار شدم!
اما خبری از اینترنت نبود و نت بوک همراه بی مهمات (امکان اتصال به شبکه جهانی) باقی ماند و من ماندم و بیداری چشم و نگرانیهای ناشی از حضور در شبکه ای اجتماعی و یاد رفقا ...
بعد از لختی به یاد خدا افتادم که خیلی وقت بود در بیداری های شب او را ندیده بودم. پس به دیدارش رفتم و جای هیچ کس خالی نبود! پدر و مادر و برادر و خواهر و همسر را دعا گفتم و نوبت به رفقا رسید که دعایشان کردم تا به 39 رسیدم و در آخرین نفر همه را دعا کردم با "الهم اغفر للمومنین و المومنات ...".
ادامه داشت تا صدای اذان صبح گوش را نوازش داد و با فاصله ی اندکی از اذان به نمازش پرداختم و دوباره به تکه ی لحاف دوزها برگشتم تا لختی بی آسایم.
قبل از طلوع بیدار شدم و با خدا حافظی از صاحب خانه  که عزیز بود و زیبا سیرت خود را به ساحل رساندم. به او گفتم احتمال دارد برگردم و شاید هم به نزد سر و همسر برگشتم که بعد خواهم گفت چه شد!
جایی نزدیک رادیو دریا!

خودرو سیمین رنگ را در کناری که وسط ترین جا بود رها کردم و در کنار خط ساحل کیلو متری را طی نموده و از کنار هتلهای مجلل پارچه ای که بوی محبت می داد و گذشت و سادگی عبور کردم و به انتهای اسکله تفریحی رسیدم؛ جا گیر شدم در نزدیکی صیادی که قلاب خود را به امید خدا به آب افکنده بود

نشستم به تماشای فلق و آغاز کردم زور زدن را برای شاعری!
و حاصلش شد دو قطعه رباعی که در آغاز این سلسله آمده است


92/3/22


ادامه دارد 


جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۸

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


تا اذان مغرب در کافی نت مشغول به ساعت کردن بودم!
با صدای اذان به مسجد جامع رفتم و در راه دیدم که ستادهای انتخاباتی به سینماهایی برای پیگیری بازی ایران و لبنان تبدیل شده است!
بعد از نماز هم که ایران سه گل زده بود خود را پیاده از میان زیبا رویان زلف رها در بادِ حاضر در خیابان به سمت محل اقامتم پیاده ره سپار شدم و برای صاحبخانه که سرزده مزاحمش شده بودم یک بطری آب انار خریدم در راه پیچی را به خاطر ندارم اشتباه پیچیدم یا اشتباه نپیچیدم و راهم دور شد و بعد از طی مسافتی و با مقایسه با مسیر آمدن متوجه شدم که اشتباه رفته ام و مسیر را برگشتم و پیچ را به درستی اینبار یا پیچیدم یا نپیچیدم و به خانه مورد نظر رسیدم.

در گذشته ها که وسایل ارتباط جمعی نبود، تغریبا تمام حضور ها سر زده بود و چه زیباست این سر زده رفتن. ولی زحمت هم هست و شرایط فرهنگی هم تغییر کرده و اینها را هم باید در نظر گرفت! ولی برای من سرزده آمدن و رفتن همیشه شیرین بوده و هست و برای همسرم و به گمانم زنان سرزمینم به دلیل رعایت حال صاحب خانه اینگونه نیست.

در منزل پدرِ همسرِ دوستِ عزیزم گل چهارم ایران که گل دوم نکونام بود به لبنان را دیدم و همزمان مشغول دستمبویی بودم بس شیرین و بعد هلویی مبسوط و بعد خیاری قلمی و ترد. و بعد از این خوشی زیاد، سراغ شام رفتیم که قزل آلایی بود سرخ شده که صید همان روز  بود و بسیار لذیذ و دلکش با لیموی تازه و باقالی پلو و مقداری قیمه ی لذیذ و همراه با ماست محلی و دوغی محلی تر.

بعد از شام نمکدان را شکستم و مشغول جمع آوری تکه های آن شدم تا مبادا پای صاحب خانه را آزرده سازد.

 و مباد نمکدان شکستن و مباد و مباد و خدا نکند.
بعد هم افقی شدیم به امید صبح
آیا صبح نزدیک نیست

92/3/22

ادامه دارد 

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۳
  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


گزارشی مختصر از زیباییهای این سفر:


آن روز ساعت 3:30 دقیقه از میدان ولیعصر با خودرو خود به سمت لواسانات و دیزین و سیاه بیشه و مرزن آباد و چالوس حرکت کردم.
و ساعت 7 در میان کارناوالهای متعدد نامزدهای شورای شهر و ریاست جمهوری وارد شهر چالوس شدم.
مردم خیلی آرام در کنار هم و بدون هیچ گونه درگیری ای به تبلیغ نامزد مورد علاقه خود مشغول بودند.
دختران زیبا و کم حجاب، پسران ترگل ورگل! زنان با حجاب چادر تا پیرمردِ چروکِ زیبا!
تزافیکی شده بود دیدنی، شوری بود زیبا!

 
در اولین فرصت خود را به کافی نتی رساندم و اندکی این وب (یک شبکه اجتماعی مزخرف که دیگر عضوش نیستم) را به روز که چه عرض کنم به ساعت کردم.


92/3/22


ادامه دارد

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


یک سفر یک روزه بدون همسرم به شمال رفتم البته می خواستم طولانی تر باشد که نشد. یعنی دلم برایش تنگ شد و زودتر برگشتم.

آغاز میکنم با دو رباعی که برایش گفتم.

ضعیف بودنش را ببخشید که تازه کاریم و نا بلد


دومیش:

صدای امواج و کنار دریایم
مسافر یک روزه ی چمستانم

تو نیستی و صفایی نیست، پس!
پشت به دریا و رو به تهرانم


اولیش:

بازهم برای همسرم که جای خالیش را نیز کسی پر نکرد جز مسافران در راه مانده ای که محبت داشتند و محتاج محبت بودند


تو آن حبیبه ی مستی که دوستت دارم
تو آن خماری تلخی که دوستت دارم

به جای خالی تو مینگرم با حسرت
تو آن طلوع فریبا وشی که دوستت دارم

این دو شعر ضعیف در هنگام طلوع آفتاب در ساحل زیبای چالوس گفته شد 92/3/22



ادامه دارد


پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰
۰:۵۳

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


با یک تاخیر مطلبی، خدمت "بدیع" عزیز برگشتیم و امید وارم این فاصله طولانی و کم کاری شدید در این ماه را رفقا بر حقیر ببخشند.
"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
قصیده قالبی است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.

ابیات غزل بین 5 تا 12 ییت دارد ولی گاهی غزلهایی با 15 بیت هم دیده می شود. دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:

......................الف///////// ...................... الف
...................... ب ////////// ...................... الف
...................... ج ////////// ...................... الف

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.


چله تاک


کتابی ست مقوایی و آبی فام با اوراق مقوایی و پر است از غزل های زیبا و بعضا نا متعارف. تعداد غرلها 34 بوده و از 4 دفتر برگزیده شده است. به جستجوی تعداد صفحات که برویم عدد 96 خود نمایی می کند. این کتاب در سال 92 به چاپ ششم رسیده و از انتشارات فصل پنجم در دست رس علاقمندان قرار گرفته است.

 

شعرهای کتاب کمتر از شعرهای کتاب پنجره های بی پرنده جذاب است ولی در این کتاب نیز کارهای بسیار زیبا وجود دارد که سه نمونه را تقدیم می کنم. باشد که دیده و پسندیده شود و کار به خرید کتاب بیانجامد.


به روز واقعه بــــــردار ابروانت را

برای دلبری آماده کن کمانت را

 نگـاه من پی معماری نوین تنت

به کشف آمده تاریخ باستانت را

 رسیده تا کمرت گیسوان و  می‌ترسم

میان خرمن مو گـــــــــــم کنم میانت را

 ندیده وصل طلب کردم! این زمان چه کنم؟

علی‌الخصوص کــــــــه دیــدم تن جوانت را

 من از دهان تو در حیرتم که از تنگی

خدا چگونه میانش دمیده جانت را؟!

 به یمن چشم تو شاعر شدن که آسان است

نیم پیـــــــــــــــــــامبری راستین، زمـــــانت را

 دو آیه آینه بر من بخوان! که تذکره‌ها

رسانده اند به جبریل دودمـــــانت را

 گرفته‌ام به غـزل پیشی از چکاوک‌ها

تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را!

***

باز هـــم تسبیـــح بســـم اللـــه را گــــم کرده ام

شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام

طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!

در شب یلدا مسیر مــاه را گــــم کرده ام

در میان مردمان دنبـــال آدم گشته ام

در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام

زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست

در صف مشتـــی پیــــاده شــــاه را گــــم کــــرده ام

خواستــم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام

زندگی آنقدر هـم درهم نبود و من فقط

سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام…

****

خوش باش دل ای دل! پس از آن چله نشینی

افتاده سر و کار تو با ماه جبینی

در سیر الی الله به دنبال تو بودیم

ای گنج روانی که عیان روی زمینی

در خلق تو آمیخته شد آینه با آب

حیف از تو که با هر کس و ناکس بنشینی

تمثیل غم عشق تو با قلب ظریفم

یک باغ انار است و یکی کاسه ی چینی

لبخند تو با اخم تو زیباست که چون سیب

شیرینی و با ترشی دلخواه عجینی

دلواپس آنم که مبادا بدرخشد

در حلقه ی صاحب نظران چون تو نگینی

هنگام قنوت آمد و ما دست فشاندیم

آن جا که تو پیش نظر آیی، چه یقینی؟

حالی ست مرا بر اثر مرحمت دوست

چون خلسه ی انگور پس از چله نشینی...


آدرس وبلاگ علیرضای بدیع: http://alefbi.persianblog.ir/


چهارشنبه  ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۴۹


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

در عمر و حیات هر جامعه ای مقاطعی وجود دارد که مردم آن جامعه به واسطه مشکلات و پیش آمدهای طبیعی و غیر طبیعی به هم نزدیک تر می شوند و حیات اجتماعی زیبایی را به وجود می آورند. یکی از بهترین این موارد دفاع مردمان هر سرزمینی در مقابل تهاجم بیگانه است، که هموطنان یک سامان را تبدیل به انسانهایی با گذشت و فداکار میکند. تو گویی انسانی که تا دیروز جز کسب منفعت برای خود به دنبال چیز دیگری نبود امروز برای دفاع از سرزمینش حتی از جان خویش نیز دریغ نمیکند. جه رسد به اینکه در این جامعه نوای دل انگیز توحید نیز طنین انداز شده باشد و مردم فوج فوج برای رضای محبوب به جان فشانی و ایثار گرایش پیدا کنند. بی شک دفاع هشت ساله مردمان ایران در مقابل تجاوز بیگانگان، برگ زرینی در کارنامه تاریخی مردمان سرزمینمان است. خاطرات آن روزگار نمایشگاهی از انسانیتها و بروز ظرفیتهای شگرف رابصه انسان با معبود است.


بچه تهرون


کتاب "بچه تهرون" از مجموعه کتب کتابهای دانشجویی به همت علیرضای اشتری و از انتشارات میراث اهل قلم برای اولین بار در سال 84 به چاپ رسید. این کتاب که بخشی از خاطرات "کامران فهیم" است به موضوع دفاع مقدس و حال و هوای انسانهای آن دوره و زمان پرداخته است و برای پالایش روح، خود یک کتاب اخلاق است. در مقدمه کتاب آقای اشتری می گوید: "وقتی کار تمام شد و آن را به آقای فهیم نشان دادم، از من پرسید: اسمش چی شد؟ و من گفتم: بچه تهرون! چطوره؟ گفت: دوست داشتم اسمش باشه (یادم رفته بعدا اضافه میکنم) " این کتاب تشکیل شده از 18 خاطره است. خاطراتی تلخ و شیرین و سرشار از آدمیت!

کتاب با ارزشی است و با توجه به حجم کم آن توصیه اکید به خواندنش دارم.


بخشی از خاطره هشتم

قبل از این که آرام بشود فکر می کردم که می ترسد. سعی می کردم کمکش کنم و دلداریش بدهم. هی می گفتم اشهدت را بگو، صلوات بفرست. هی یا حسین می گفتم و بلند ذکر می گفتم که بشنود. اما بعد که آرام شد فهمیدم از ترس نبوده. حالا خیال می کنم که شاید منتظر بوده، منتظر کسی یا حالتی یا عنایتی. وقتی انتظارش سر رسید، آرام شد و فقط با اشکش حرف زد؛ با من و با مرتضی و شاید با آن یک نفر دیگری که او می دیدش و ما نمی دیدیم. هنوز هم بعضی شب ها به یاد آن اشک ها می افتم و مدت ها توی رختخوابم بیدار می مانم و فکر می کنم؛ به او و به بقیه ی بچه های شهیدی که می شناسم. صلوات می فرستم و فاتحه می خوانم.


این کتاب را از کجا بخریم: اهواز، بزرگراه آیت ا... بهبهانی، جنب حوزه علمیه امام خمینی، رسانه بیداری، آقای رستمی فر، تلفن09387610872


یکشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷

  • مجید شفیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خیلی خیلی شرمنده از بابت اینکه خیلی وقته که وب رو به روز نکردم.

ببخشید
دعا کنید برگردم
دعا کنید
  • مجید شفیعی

بسم اله الرحمن الرحیم

سلام

عرض شود که غزل شاید زیبا ترین سبک، برای بیان احساس به یک پدیده باشد. لا اقل برای من که اینگونه است. غزل قالب پر کشش، مفرح، شیرین، دیگه دیگه شوق انگیز و دیوانه کننده ای است. به دلیل حجم مناسب – بیشتر از رباعی و کمتر از قصیده- برای زندگی سریع و بی حوصله امروز بسیار مناسب و قالب بیانی مناسبی برای بیچاره کردن دل خود و معشوق است.  برای ورود به این نوع ادبی جا داشت با یک سینه سوخته غزل مصاحبه ای کوتاه می کردم که احتمالا برای بخش دوم همین مطلب این کار را کردم! و شما را بیشتر با این قالب بیانی آشنا کنم.

برای حقیر که در حاشیه ادبیات بوده و همیشه همنشینان درگیر با شعر و شاعری در کنارخود داشته ام ولی متاسفانه هیچگاه خود را درگیر متن این رویداد عظیم بشری -شعر- نکرده ام؛ طبیعی است که مثل بند تنبان کوتاه به سرعت خود را به این قالب نفیس بیان پارسی برسانم تا از ظرفیت بی نظیرش بهره برده و خویش را خر کیف کنم.

متن شنگول و طنزی شد. ببخشید. واقعا مثل کودکی نو پا که مشتاق رسیدن به حداقل فاصله مکانی است، از موفق شدن به نوشتن درباره این زیبای پارسی به شوق آمده ام! و امیدوارم مقدمه قسمت دوم را متین و سنگین و در خور نامهای بزرگ این خطه از ادبیات به حضور تقدیم نمایم.

 

از پنجره های بی پرنده

 

بی شک اسامی بزرگی در غزلستان پارسی می درخشند که شاید سزاور بود با آنها شروع می کردم و به آنها می پرداختم. اما غزلی که سال 85 در روز میلاد کریم آل ابا  امام حسن مجتبی (علیه السلام) در جمع شعرا در حضور رهبر انقلاب از سوی جوانی 22 ساله خوانش شد و جمع را به شوق و چشمها را لبالب از می ناب کرد و رهبر را به تحسین وا داشت و شیرینی این غزل که در کامم مانا کرد، باعث شد با علیرضای بدیع  همسایه ی عطار و خیام آغاز کنم این سری از معرفی ها را.

کتاب از پنجره های بی پرنده متولد شده در انتشارات "فصل پنجم" شامل چهل و شش غزل است و انصافا کارهای قوی ای در این کتاب وجود دارد.

 

اگر مطالب حقیر را خوانده باشید می بینید که هرگز قصد نقد وجود ندارد و عمدتا حس خود را از خوانش کتابی بیان کرده ام و یا نکته مهم و قابل استفاده کتاب را یاد آور شده ام برای همین به هیچ وجه سراغ بررسی قوت و ضعف اثر نرفته ام!؟ که شاید سزاوار این کار هم نباشم. از این رو سه سبو از این خُم مِی را ساقی وار تقدیم می کنم تا عطش خرید این خم را در شما بیدار کرده باشم.

بخریم و بنوشیم و مست باشیم.


کفتری در سینه ام گم کرده راه خویش را


عفو فرمودی غلام رو سیاه خویش را

گرچه خود هرگز نمی بخشد گناه خویش را


سایه ات را از مدار رو سیاهان بر مدار

ماه از شب برنمی گیرد نگاه خویش را


چشم بر گلدسته ها می دوزم و حس می کنم

کفتری در سینه ام گم کرده راه خویش را


ابر ها در سینه ام تا سر به هم می آورند

می کشم تا توس بغض گاه گاه خویش را


در گذار از گنبدت تنها نه ما، خورشید نیز

برکشد از کاکل زرین کلاه خویش را


تا حدیث نور گفتی، شاعران لب دوختند

آهوان سرمه سا، چشم سیاه خویش را


جز تو شاهی نیست در عالم که گاه بارِ عام

پر کند از خیل خاصان بارگاه خویش را


در خراسان یافتم _ای آن که می گفتی مرا

بر زمین پیدا نخواهی کرد ماه خویش را_


هر که روشن دل تر این جا مستجاب الدعوه تر!

همدم آیینه هایش ساز آه خویش را


با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان


چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان


ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان


مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان


دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان


آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این زن که پری خوست... پری روست... پری شان ...


با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان ...


من ناگزیر سوختنم ...


آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تو ، هم آفرین به من


من ناگزیر سوختنم ، چون که زل زده ست

خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من


برسینه ات گذار سرت را! که حس کنم

نازل شده است سوره ای از کفر و دین به من


یاران راستین مرا می دهد نشان

این مارهای سرزده از آستین به من


تا دست من به حلقه زلفت مزین است ،

انگار داده است سلیمان نگین به من


محدوده ی قلمرو من چین زلف توست

از عرش تا به فرش رسیده ست این به من


جغرافیای کوچک من بازوان توست

ای کاش تنگتر شود این سرزمین من ...


و به قول حضرت رهبر فقیدمان:


طاعت نتوان کرد بیا گناهی بکنیم                  از مدرسه رو به خانقاهی بکنیم

ذکر ان الحق ره منصور بود                           یارب مددی که فکر راهی بکنیم



این کتاب را از کجا خریدن توان کرد: اهواز، خیابان خونساری، بین نادری و کافی، روبه روی پاساژ نظامی، رسانه بیداری، آقای رستمی فر، تلفن 09387610872


بعد از نشر: عرض شود شعری که ایشان در محضر رهبر خواندند "با دوست پریشانم  وبی دوست پریشان" بود. با تشکر از تذکر نسرین خانم عزیز


یا حق

شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۸ 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام

در بخش پیش که اولین سفرنامه سید محید حسینی را بررسی کردیم و شروع کردیم با کتاب دومش، مطلب دو قسمتی مان را! مختصری در باره سفرنامه و علت خوانش آن توضیح دادم. و خوشحالم که این سبک خاطرات مکتوب را با عمره نامه ای آغاز کردم.

اما سفرنامه ها، سفرنامه ها همانطور که در بخش اول اشاره کردم شرکت دهنده خواننده در سفریست که هرگز به آن نرفته است و یا امکانی ست برای مقایسه دید و تجدبه شخصی با شخصی دیگر. و انتقال تجربه ها و سرعت بخشیدن به تعامل با دیگر فرهنگها و اقتصادها را به دنبال دارد. اگر به سفرنامه های مستشرقین نگاه کنیم و به عملکرد دولتها و تجار و صنعتگران آن طرف عالم بنگریم، به وضوح ارزش سفرنامه ها را در خواهیم یافت. برای مثال کریستف کلمب به دنبال ثروت هندِ ذکر شده  در سفرنامه های تجار به دریا رهسپار شد تا با توجه به گرد بودن زمین راهی جدید، برای تجارت و تسلط به آن دیار پیدا کند که سر از آمریکا در آورد. یا حضور انگلستان در هند و چین و ایران و آفریقا در پرتو همین دیدها اتفاق افتاده است! و این است ارزش واقعی سفر نامه ها.

ادامه این مقدمه مفصل را به دیگر کتب از این دست وا می گذارم و با سر، به سراغ سفرنامه اول سید مجید حسینی می رویم.


هاروارد مک دونالد

43 نمای نزدیک از سفر آمریکا


سفرنامه یاد شده با 258 صفحه در قطع رقعی و توسط انتشارات افق منتشر شده است. جناب حسینی این کتاب را به منزله مجموعه ای از عکسهای گرفته شده جمع آوری کرده است و البته کتابش مملو از اینچنین عکسهایی هم هست! هم رنگی و هم سیاه و سفید که خواننده را در تجربه سفرش همراه تر می سازد.

 

برای نزدیکتر شدن ذهنمان به فضای ذهنی نویسنده اشاره ای کوتاه به سه نما از 43 نمای موجود در کتاب می نمایم:

آخرین دید: آخرین مکانی که در نیویورک می شود دید مجسمه آزادی است. مجسمه وسط آب در نزدیکی منهتن دست بالا برده و مردم با قایقهای کوچک توریستی به دیدنش می روند. اگر از من بپرسی مهمترین چیزی که این چند روز همرات داشتی چه بود؟ می گویم "غرور ایرانی" که همه چیز را از بالا نگاه کنم. نظر خودم را داشته باشم و برای نظر خود از همه بیشتر ارزش قائل باشم. به نظرم رسید داخل کشتی سر کل لاین نزدیک مجسمه آزادی بهترین چیزی که به دردم خورد همین "غرور ایرانی" بود که در ذهنم دنبال دلایلش گشتم. احساس کردم خوب شد ما تخت جمشید و پاسارگاد و برج آزادی و برج میلاد را داریم و اگرنه، اینجا باید مثل مجسمه فرانسوی، دست بالای سر می بردی. مردمان زیادی از ملیتهای مختلف مشغول سیاحت از مجسمه بودند ولی من حتی از کشتی هم پیاده نشدم! به قول پیر زن فروشگاه میسیز خودمان تهران بهترش را داریم، شاید غرور اضافی است ولی هر چه هست کنار ملیتهای دیگر که انگشت به دهانِ از فضای فرهنگی مجسمه بودند، این غرور عجب کیمیا ایست... نمی دانم چرا دوست داشتم سر یک میز مناظره با "امپایر استیت" بنشینم. تا ببینیم چه کسی مغرورتر است، من ایرانی با همه رجزهای فرهنگی ام یا برج نیویورکی با گردن کشی مدرن اش. به نظرم دوران گردن کشی با ساختمانهای مدرن تمام شده و تا همین دوبی هم که بروی ده ها برج بلندتر "امپایر استیت" می بینی اما غرور من ایرانی ماندگار است و خواهد ماند تا ایرانی هست. و ساختمان مغرور پیش من در مناظره می بازد.

دو نمای دیگر "مک دونالد سلطان جاده های آمریکا" و "قبرستان ملی آرلینگتون" را هم انتخاب کرده بودم که به دلیل اختصار از آوردنش امتنا کردم.

باشد تا کتاب را مطالعه کنیم که ارزشی دارد برای خود

یا علی


یکشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۹

  • مجید شفیعی