دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْ‌ضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَ‌أَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّـهِ یَسِیرٌ‌ ﴿٢٢ لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَ‌حُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّـهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ‌ ﴿٢٣ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُ‌ونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ ۗ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ﴿٢٤﴾ سوره حدید


آیه 23

تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را دوست ندارد.


تصویر مربوط به جناب اسکوروچ و برادرزاده ش میشه که ازش پیروی نمیکرد


مواظب باشیم از کی و از چی پیروی میکنیم ....


از بخیلی که امر به بخیل بودن میکنه پیروی نکنیم کاش



  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


یه انیمیشن هست به اسم ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی به کارگردانی فیل لورد و کریستوفر میلر از کمپانی سونی پیکچرز و تولید شده در سال 2009



آقا این کار از ما دلبری کرده

چیکار کنیم؟؟؟؟


این کار 100 میلیون دلار خرج داشته و 240 میلیون دلار فروش کرده یعنی 140% سود داده.. نوش جون تهیه کننده ش. من خودم سه بار این کار رو خریدم! دو بار دانلودش کردم


این محصول تمام اون چیزیه که باید باشه


تمام اون چیزی که بعضی از بچه ها تو دوران کودکیشون دارن و بعضیها با مادری مثل مادر فیلینت همراه هستن و رشد میکنن و بالنده میشن و بعضی ها هم مثل سم  با بی توجهی والدینشون یا نبود کسی که اونا رو بارور کنه تبدیل میشن به یه آدم ساده و کم مصرف.



این انیمیشن پر است از نقدهای تربیتی، از اشارات فلسفی، از شاعرانه ها، عاشقانه ها، از سادگیها، از زیبایی ها، از تلخی ها.


عاشق پدر فیلینتم و خیلی این انیمیشن کمکم کرد تا فهم دقیقی نسبت به بزرگترامون پیدا کنم، کمک کرد اخلاق خاصشون رو درست بفهمم، درست ترجمه ش کنم



به نظرم این انیمیشن رو باید ماهی یه بار دید


یه کلاس اخلاق کامل، یه تذکر جامع، از همه چی توش هست، ساده و صمیمی، روون و منطقی، خلاصه برای من و برای مرضیه یه کار شاید تکرار نشدنیه!


خیلی خوب بود


خیلی



دوست دارم نظرتون رو درمورد این کار بدونم


اگر دیدینش که بگید


اگر ندیدینش بدویین دانلودش کنید و ببینید و بعد بیاید بگید


از اینجا دانلودش کنید


منتظرم


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


خدا!


رها کردن؟؟؟!!!


اقیانووووووووووس؟!


یعنی میشه خدا بنده هاش رو رها کنه!!؟؟


***


قرار شد آب هم جا را بگیرد


اعلام کردند آب همه جا را میگیرد


و گفتند کشتی ای برای نجاتتان می آید


تویش برای همه جا هست


راست می گفتند اینقدر جا بود که خر و خرس را هم سوار کردند


خب ما ایستادیم و خندیدیم


و چندی بعد حس کردیم داریم روی آب می خندیم


بعدش هم زیر آب


اما هنوز قسمت زیرین کشتی را که به سلامت روی آب شناور بود میدیدیم


ولی باز سئوال مان تکراری بود


چرا خدا ما را توی اقیانوس رها کرد تا غرق شویم؟


شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۸ 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم



یکماه پیش رفتم تا با پولهایی که جمع کرده بودم و تخفیفهای فصل، زن مورد نظرم را سفارش بدهم.

کمپانی "دوردونه ها" که دیگر سالهاست در کار ساخت و تامین زوج مناسب برای مردان و زنان است و از ساخت اسباب بازی برای کودکان فارغ شده، قوی ترین کمپانی برای خرید زن محبوبم بود.

زنم را به رباط جذابی که آنجا برای همین کار بود سفارش دادم!؟ با همان رنگ و نوع و مدل مو، به همان اندازه بلند، به همین اندازه چاق، با این سایز سینه و این دور کمر و آن سایز باسن و حتی رنگ پوست و چشم و بلندای ی مژه ها!!!!

حتی صدایی را که دوست دارم برایش انتخاب کردم



در کنارم زنی بود که داشت مرد مورد نظرش را سفارش میداد! زن جذابی بود ولی هر دو از هم میترسیدیم و شاید بتوان گفت متنفرانه چشمهای هم را نگاه هم نکردیم!!!


بعد از یک هفته زنم را برای نسب مجانی به خانه ام آوردند و من از دیدنش شگفت زده شدم. او همان زن رویایی من بود. آنقدر برایم جذاب بود که نصاب را زود رد کردم و او را که شارژ شارژ بود با احساس صدا زدم:


"مستانه"


چشمانش را باز کرد

مرا شناخت

لبخند زد

بلند شد

ب سمتم دوید

اندکی جست

و خود را در آغوشم جای داد

چشمانش را بگمانم بست

و پشت گردنم را طولانی بوسید

بدنش گرم بود و ....


موهایش را نوازش کردم

تا سرش را از روی شانه ام بلند کرد


چشمانش را باز نمود


گفت: فرهاد سلام

.

.

.

.

.

روزها به آرامی و با خوشی کامل می گذشت


و هر روز از بودن با مستانه لذت کامل را میبردم


روزی صبح از خواب بیدار شدم و او را که آرام کنارم خوابیده بود بوسیدم. خیلی دلم میخواست آن روز را پیشش بمانم و سر کار نروم! اما کارها مانده بود و باید به سرعت به آنها رسیدگی میکردم. در همین افکار بودم و با خودم برم، نرم می کردم که تصمیم گرفتم بروم و با سرعت کارها را ردیف کنم و با خیال راحت برگردم پیش محبوبم!!!!!


دوباره بوسیدمش


چشمهایش را نیمه باز کرد و سلام داد و خندید و خودش را با کرشمه ی خاصی کشید و گفت: دلم برات تنگ شده... چشمکی زد و چشمهایش را بست. بعد هم لبهاش را به معنای بوسیدن غنچه کرد


من دیگر داشتم دیوانه میشدم، سرم را تکان دادم و به سمت در رفتم. اصلا دلم نمیخواست بروم ولی رفتم و سر کار تمام حواسم پیش مستانه بود!

با این حال موفق شدم با این امید که به خانه برسم و او را در آغوش بگیرم، کارها را انجام بدهم و ....

بالاخره راهی خانه شدم


حتی از آسانسور استفاده نکردم و با شعف بسیار به سمت درب خانه میدویدم


همیشه پشت درب که میرسیدم و صدای جیرینگ جیرینگ کلیدها که به گوش میرسید مستانه درب را به سرعت باز میکرد و مرا غافل گیر میکرد


و به شدت انتظار داشتم امروز هم همین اتفاق بیافتد


ولی خبری نشد!


و من با امید اینکه متوجه نشده آرام و با سر و صدای زیاد کلید را در جای خودش فرو کردم و چرخاندم

باز هم خبری نبود!

حتی پشت در هم ناایستاده بود!

حتی تر به سمتم هم نمی آمد!

با خودم گفتم شاید می خواهد غافلگیری جدیدی رو کند و برای همین پنهان شده، ولی هر چه می گشتم جایی نبود


آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که توی رخت خواب منتظرم باشد


به سمت اتاق خواب رفتم و یواشکی توی اتاق را نگاه کردم.... بله همانجا بود .... برگشتم .... لبخند زدم .... چند لحظه صبر کردم تا هیجانم آرام شود و آرام و متین وارد اتاق شدم و به سمتش رفتم


اما هیچ حرکتی نداشت


راستش کم ترسیدم.... ولی هنوز منتظر غافلگیری تازه ای بودم


رفتم و کنارش  نشستم.... باز هم تکان نخورد!!!


موهایش را نوازش کردم... باز هم تکان نخورد!


پتو را کنار زدم دیدم چشمهایش باز است و خیره!!!! انگار مرده بود... صورتش هم سرد سرد بود


دیگر داشتم از حال میرفتم ... زن مورد علاقه ام سرد و خاموش کنارم افتاده بود


بلند شدم رفتم شماره پشتیبان مستانه را گرفتم و تغریبا سرش داد زدم که: "چرا مستانه سرد شده و بی حرکت مانده و به من بی توجهی میکند!؟"


اپراتور که معلوم بود رباطی است آرام و با وقار! پاسخ داد: خونسردی خود را حفظ کنید و من برای پاسخگویی به شما و رفع مشکل شما در خدمت هستم... بعد پرسید: آیا مستانه را قبل از رفتن به شبکه ی برق متصل کرده اید یا به او دستور داده اید که به خودش برسد و خود را شارژ....


گوشی تلفن از دستم افتاد


زانو زدم


یاد رودابه افتادم که عاشقش شده بودم و کمی باهم زندگی کرده بودیم و او از بی توجهی من رنجیده بود و میگفت تو فقط موقع خوشیت و موقع نیازت به سراغ من می آیی و هیچ توجهی به من نمی کنی.... و اصلا برای همین از من جدا شده بود


و حالا


مستانه


با بی توجهی من


سرد و خاموش بر روی همان تختی که صبح ترکش کرده بودم بی استفاده افتاده بود


باید ...


برداشتی شخصی از فیلمنامه ی فیلم "هوش مصنوعی" به کارگردانی اسپیلبرگ

در توضیح این فیلمنامه عرض می شود که این فیلم نامه اقتباسی است از رمانی به گمانم به همین نام از نویسنده ای که نمی شناسمش و البته رمان را نخوانده ام


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


یَوَدُّ الْمُجْرِ‌مُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ ﴿١١ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ ﴿١٢ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ ﴿١٣ وَمَن فِی الْأَرْ‌ضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنجِیهِ ﴿١٤ کَلَّا ۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ﴿١٥ نَزَّاعَةً لِّلشَّوَىٰ ﴿١٦ تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ‌ وَتَوَلَّىٰ ﴿١٧ وَجَمَعَ فَأَوْعَىٰ ﴿١٨ إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿١٩ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ‌ جَزُوعًا ﴿٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ‌ مَنُوعًا ﴿٢١ إِلَّا الْمُصَلِّینَ ﴿٢٢ الَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ﴿٢٣ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ﴿٢٤ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُ‌ومِ ﴿٢٥ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿٢٦ وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَ‌بِّهِم مُّشْفِقُونَ ﴿٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَ‌بِّهِمْ غَیْرُ‌ مَأْمُونٍ ﴿٢٨ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُ‌وجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿٢٩ إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ‌ مَلُومِینَ ﴿٣٠ فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَ‌اءَ ذَٰلِکَ فَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿٣١ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَ‌اعُونَ ﴿٣٢ وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ ﴿٣٣ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿٣٤


عجیب غریب این تیکه های سوره ی معارج و ما هم کلا کاری باهاش نداریم. کی حال داره. بریم دنبال عشق و حال و حال خوش خودمون!!! بچسبیم به عشقمون و توجه نکنیم که یه روزی میاد که به خدا میگیم: میشه بچه ام رو ببری بجای من؟ میشه عشقم رو زن قشنگم رو عزیز دلم رو ببری؟ میشه داداشم رو بگیری بجای من؟ میشه قبیله و قوم من رو که بهشون پناه میبردم رو بجای من بسوزونی؟

کاش بفهمیم که ماییم و اعمالمون و هیچ شفاعتی نیست؟


***

کاش بفهمیم

دنیا محل زراعت

دنبال برداشت نباشیم

خدا یه فرصتهایی داده توش یه استراحتی بکنیم

اگه بگیم داریم قله ای رو فتح میکنیم
زیبایی های مسیر
چشمه ی آب
درختچه ی سیب خود روی توی مسیر
آفتابی که گرم میکنه

همه و همه کمک خداس برای آسون شدن این رفتن
ولی اگه مشغول تماشای گلهای راه شدیم
پای چشمه خوابیدیم
از خوردن سیب خودمون رو خفه کردیم
و از قله باز موندیم
یا هوا بد شد و یخ زدیم
دیگه نگیم نفرین به بخت بد

نگیم تف تو گوش عالم

نگیم من چقدر بدبختم

اصلا کاش آب نبود تو عالم

نگیم کاش درختچه سیبی نبود
.
.
.
.
.
خوبی ها رو انکار نکنیم

هواسمون باشه افراط نکنیم در مورد فانی ها

امیر مومنان بهترین زن عالم رو به خاک سپرد

بعد بلند شد رفت و زندگیش رو کرد

سه روز بعد حتی ازدواج کرد

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر آدم سرد و نامردیه آقامون نه!؟

ولی یادمون رفته که بودنهای دنیوی و فانی همین قدر ارزش داره و توجه بیش از این به اونها آدم رو از عاقبت خودش باز میداره

مواظب عاقبتمون باشیم و بد نکنیم

خدایا ببخش من در حق خیلیها بد کردم

آی خیلیها!!!
من رو ببخشید که در حقتون بد کردم

ببخشید تا خدا ببخشه

فداتون بشم

@}-----



  • مجید شفیعی

تصویر بسته روی دست دختری که دفترش را در دست دارد و در آن چیزی مینویسد

نوشت: حسن میرزایی ... دماغ نامناسب

و جلوی آن ضبدر زد

صفحه ی بعد:
کرم صبوری ... وضعیت نا مناسب مالی

و جلوی آن ضبدر زد

صفحه ی بعد:
نوید کرجی .... خواهر پاچه پاره کن

و جلوی آن ضبدر زد

.
.
.
.
.
نمای باز مردی از خانه خارج شد و جمعی او را بدرقه کردند
او رفت و سوار ماشین شد
از توی داشبورد دفترچه ای را برداشت و آن را ورق زد
تا به صفحه ی خالی رسید

خودکار را از جیبش بیرون آورد و نوشت:

رز امیریان.... سن بالا

و جلوی آن ضبدر زد

.

.


  • مجید شفیعی