دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها
چه قدر خوشحال شدم و قتی نقدی بر نقدم به دستم رسید و خوشحال تر هستم که این امکان را دارم که آن را منتشر کنم.

- اولین نقدی که به نوشته ی شما دارم اینه که گفته بودین بیننده ی فیلم هیچ گاه از افسانه بدش نمیاد!!!
در حالی که تمام اعمال و حرکات تحریک امیز افسانه باعث انزجار مخاطب میشود نوع پوشش و ارایش لحن حرف زدن که بی حیایی در ان موج میزند گدایی محبت و توجه از مردها همه  ی اینها باعث ایجاد این انزجار در ما شد(من و خانواده ام)
- دومین نقدم به نقد شما این بود که شخصیت حاجی بازاری رو شخصیت ماه و دوس داشتنی  یاد کردین!!!!
این شخصیت و باالخص بازی شریفی نیا در این نقش با توجه به پیشینه اش و کلیشه شدنش در این نقش حاجی بازاری متظاهر و ریاکار باعث ایجاد یک فاجعه در شخصیت پردازی فیلم شده بود.مخاطب فیلم هرچقدر هم اهل فیلم دیدن حرفه ای نباشد با دیدن چند باره ی شریفی نیا در یک نقش به شدت نخ نما شده دچار انزجار میشود!از سوی دیگر شخصیت جذاب و دوس داشتنی  حاج یوسف با بازی بی نظیر اکبر عبدی که هر دو توافق داریم که خیلی دیدنی از کار در اومده.گفتین که چرا با شریفی نیا مخالفت نمیکنه و باهاش کنار میاد این یک سیره و روشه  در عالمان بزرگ که گاهی به افراد فرصت هایی بیش از لیاقتشون میدن دلیلش رو نمیدونم ولی خب اون حاجی بازاری پولداره و بسیاری از مردم طرفش هستن!اینکه گفتین دستگیری از زنها کار خوبیه بعله ولی همین طور که خودتون هم گفتین با روش و اصولش نه از روی هوا و هوس تو فیلم چند  دختر جوون بودن که حاجی هواشون رو داشت اینکه برای هوس خودت دست چند زن جوون رو بگیری بدترین کاره از نظر من و البته فک میکنم گناهش هست گردنش....
- و بالاخره افترا زدن به حاج یوسف و افسانه که  خیلی بچه گانه و ساده انگارانه از کار در اومده بود.هرچند ده نمکی رو به شعارهای گل درشت دادن تو فیلم میشناسیم و توقع ایجاد تعلیق هنرمندانه ازش نداریم ولی دیگه این قضیه خیلی لوس بود!!!



حاج یوسف یه عالم مورد اعتماد یه محل داره با پول دادن به افسانه به وظیفه ی شرعی اش عمل میکنه که اونم دستگیری از نیازمنده همه میدونن که افسانه علاوه بر بدهکار بودن برادرش هم تو بیمارستانه و نیاز مالی داره و این نکته هم  روشنه که  یه عالم دین هیچ وقت برای دستگیری از مستحق به پیشینه ی اخلاقی و رفتاریش نگاه نمیکنه.
- سکانس لشگر کشی به خونه ی افسانه هم از یک فیلم اون ور آبی که علیه ایران ساخته شده کپی برداری شده بود.اون فیلم که با بازی  بازیگران ایرانی مقیم فرنگ ساخته شده بود دقیقا قصه ی یک زنی پاکدامن بود اما بهش تهمت زده شده بود و مردم با سنگسار کردنش حکم خدا رو از دید خودشون اجرا  کردن.شایدم  این کپی برداری یه اتفاق بوده و ده نمکی اصلا اون فیلم رو ندیده ولی خب این  تقلید تو فیلم بود خواه یا ناخواه.....
- سکانس اخر ولی خیلی خاص و دیدنی  از اب در اومده بود نماز خوندن حاج یوسف  جلوی در بسته ی مسجد و اون ترانه ی دلنشین.

با تشکر از خانم رنجبر بابت نقد کردن نقد حقیر

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


خیلی وقت است که نقد فیلم نگذاشتم!

امروز یک بار و اندی آخرین کار آقا مسعود ده نمکی رو دیدم در نمایشگر خانگی و با یک نمایشگر 21 اینچ قدیمی و بدون صدای دالبی!

کار در کل کار خوبی بود و باید بگویم به نظرم مسعود ده نمکی چه ما از او و کارهایش خوشمان بیاید یا نیاید، توانسته راه فیلم ساختن برای مخاطب ایرانی و نه مخاطبین اندک سینما در ایران را پیدا کند و البته با موضوعات خوبی هم که انتخاب میکند و البته بهره گیری از سوپر استارها و باز البته پروپاگاندا! محصول خود را برای مخاطب جذاب کند! آنقدر که ما نتوانیم از کنار آثار این سینما گر نوپا به سادگی عبور کنیم.

پر واضح است که این متن تعریف و تمجید ار آقا مسعود و تولیداتش نیست ولی ناچارم اعتراف کنم آثار مسعود ده نمکی بی اغراق جزو کارهاییست که آدم به همراه خانواده با خیال رحت میتواند آنرا ببیند و در آخر هم از دیدن کار پشیمان نباشد! چه از کار خوشش آمده باشد یا نه.


رسوایی


فیلم رسوایی که ظاهرا گیشه ی خوبی داشت و تا این اواخر هم بر پرده مانده بود و نشان می داد که مخاطب دارد، به واقع موضوع خیلی خوب و به جا و کم پرداخته شده ای داشت و به راحتی میتوان گفت: "کاری بود در ترویج سبک زندگی اسلامی".

مهمترین چیزی که در فیلم به روی آن توجه شده بود، اول زندگی کردن برای خدا و توجه تام و تمام به رضای او بود. و بعد از آن پرداختن به مسئله ی عام و شایع در میان شیعیان امروز امیر المومنین در جامعه ی ایرانیمان یعنی قضاوت کردن و تهمت زدن! که واقعا بد به جان جامعه ی ما افتاده و ما را از اخلاق اسلامی دور و دورتر کرده.

بازیها خوب بود و به ویژه بازی اکبر عبدی که به نظر حقیر جزو اکابر کارهایش باید به حساب آورده شود نیز عالی بود. نقش طنز نبود ولی اکبر آقای عبدی کار را اینقدر خوب هدایت کرده بود که لبخند را هیچگاه از چهره ی بیننده دور نمیکرد و هیجان را در دلش خاموش.

تصویر و موسیقی و صدا هم خوب و مرغوب بود و گریم نرم به ویژه گریم الناز شاکر دوست و دوستانش هم بسیار بسیار رعایت شده می نماید، و به واقع از کارهای دیگر این بازیگران، آرایش سبکتری دارد!

اما دعوای همیشه بر سر فیلم نامه است و رعایت نکردن عناصر و شخصیتها.

بزرگترین مشکل فیلم این است که شما هیچگاه در فیلم از افسانه (الناز شاکردوست) بدتان نمی آید و این در شخصیت پردازی یک فاجعه است، زیرا شخصیت افسانه یک دختر خیابانی و دزد و اغوا کننده و وراج و ... است. او سارق است. بد دهن است . بی حجاب است. شیاد است. او زنی است که در مقابل زنا خود دار نیست و از ازدواج گریزان است. ما هیچ ویژگیِ مثبتی در شخصیت افسانه سراغ نداریم ولی شخصیت پردازی و بازی شاکر دوست او را در دل بیننده جا داده است و این خود ایرادی بزرگ است.

دومین ایراد: شخصیت ماه، جذاب و دلپذیر حاجی تاجر فرش (شریفی نیا) است که بی جا و بی جهت لجن مال می شود و این مهم می توانست به دست دیگری انجام شود! مردی که همسرش فوت کرده و از تمکن مالی خوبی هم برخوردار است و اهل ازدواج است و دستگیری (حالا گیرم نه به خاطر خدا) این شخصیت خوبی است که جا داشت به عنوان یک عنصر مطلوب در فیلم و در سبک زندگی اسلامی حفظ شود، به ویژه اینکه او قصد ازدواج با افسانه را نیز دارد و قصد خوشبخت کردنش را. به هر حال لزومی نداشت کلید تهمت زدن به حاج یوسف و لشکر کشی به درب خانه ی افسانه در دستان این شخصیت باشد.

حتی سخنرانی و لحظه ی گره گشایی و افشاگری افسانه نیز نیازی به همچین مجلسی نداشت و کافی بود "فیلم افسانه و حاج یوسف" را در بساط فیلم فروش محل ببیند تا جرقه ی لازم برای انفجار احساساتش و رفتن میان مسجد یا تیمچه ی بازار اتفاق بیافتد.

سومین ایراد: ما حاج یوسف را در فیلم صاحب چشم بصیرت میبینیم که گدشته از غلو بودنش این ایراد را داشت که با فرض عوضی بودن حاجیِ فرش فروش چرا تمام امور مسجد و امور مالی مسجد در دستان این مرد است؟ و چرا حاج یوسف با این مرد مشکلی ندارد؟ یا قرار نگرفتن در مواضع تهمت؟ یا مجرد بودن این مرد بعد از فوت همسرش؟ با توجه به اینکه فعالیت اجتماعی انجام میدهد و به داد زنان محل میرسد! که در سیره ی علما و صالحین این نیست که خود به دیدار و عیادت و رسیدگی به امور اینگونه زنان بروند، بلکه این کار را معمولا با واسطه ی زنان انجام میدهند تا هم از موضع تهمت فاصله گرفته باشند و هم شخصیت و کرامت آن زن را حفظ کرده باشند.

ایراد بعد: ....

تا صبح می شود از در و دیوار ایراد گرفت و آقا مسعود هم که نیست تا پاسخ بگوید. پس رها میکنیم که دیگر ایراد ها واقعا اینقدر مهم نیستند.

و مهم انتخاب و پرداخت به موضوعی لازم و ضروری بود، که این مهم با کیفیت قابل قبولی انجام شد.

از آقا مسعود و تیمش تشکر میکنم و همه گان را به دیدن این کار توصیه.


یا علی


دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۳

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمت الرحیم

سلام



با پرویی تمام محقر خود را، دوست رها شده ی خود را به روز میکنم با محصولی که مدتها بود منتظرش بودم و اکنون اولین آن به بار نشست!

یکی از علایق و انتظارات حقیر از نگارش این وب معرفی قرآن و کارهای قرآنی در خور و در شان بود!

ولی همیشه این ترس نیز وجود داشت که اولا این دهان و قلم کوچک را چه به وصف و معرفی این بی نظیر و بزرگترین موجود مکتوب در دسترس بشریت و ثانیا چه کتابی از کتب مرتبط با قرآن شریف را معرفی کنم که هم به معرفی آن مایل باشم و هم کار بردی باشد.

یکی از قرآن پژوهان جوان که در آینده باید منتظر درخشش نامش در میان نامهای بزرگ باشیم، اخیرا شروع به تالیف آثاری پیرامون قرآن کریم کرده است که آثار او از دو جهت قابل تامل:

اول: ایشان با تمرکز حدود دو دهه ای بر قرآن کریم و گریز از حواشی چرب و شیرین طلبگی و ممارست عجیبش بر فهم و خوانش کتاب خدا به تسلط خوبی در مورد آیات مربوط به هم، دست یافته است و با مطالعه ی کتب پیرامون قرآن کریم و البته با نگاه نقادانه، جامعه ی محقیقین و مفسرین قرآن عظیم را خوب می شناسد.

دوم: جوان بودن ایشان و ارتباطش با جوانان و دانشجویان محصولات وی را متناسب با خواست و نیاز امروز جوانان محیا کرده است.

متاسفانه جامعه ی محصلین ما ارتباط وسیعی با مطالعه ندارند و اگر هم مطالعه ای در کار باشد محصولات با حجم کم بیشترین مخاطب را در میان این دسته از خوانندگان دارد.

دو محصول اخیرا از جناب حسین آقای ثروتی به طبع رسیده است. دومین آنها را که امروز به معرفی آن می پردازم، کتاب "سلام خدای خوبم" است.


سلام خدای خوبم


کتاب حاضر که مجموعه ی ارزشمندی از تلنگرهای محققانه از کلام محبوب است در طول یک سال و در اثر پیامکهای تولید شده توسط نگارنده به وجود آمده و در حال حاضر نگارنده در دومین سال تولید این پیامکها است.

همین حرکت قطره وار و مداوم در این مدت نسبتا طولانی، باعث تلنگرهای عمیقی شده و بارها و بارها انسان را به مراجعه به کتاب رب العالمین سوق داده است! چرا که شیوه ی نگارش این پیامک ها به گونه ای طراحی شده که مطلب را به صورت ضربه ای و نا تمام با ذکر آیه و سوره ی مربوطه در اختیار خواننده قرار میدهد و او را ناگذیر میکند تا به کتاب خدا سری بزند.

یکی دیگر از ویزگیهای این کار، مرجع و منبع این پیامکها است که از آن نباید غافل شد! که آن کلام خدا و معجزه ی پایان بخش پیامبران است! و بی تردید مراجعه به کلام خدا که صاحب نفسهاست و بی تردید این کتاب خوش نفسترین و اخلاقی ترین موجود برای تربیت و تزکیه آدم مشتاق است.



کتاب حاضر از 365 پیامک قرآنی تشکیل شده که توصیه ی خوانش آن نیز به صورت همان روزی یک صفحه می باشد تا استمرار ریزش این قطرات قرآنی بر نفس لجام گسیخته همان باشد که قطرات آب با خاراترین سنگها میکند!! 

این کتاب برای مخاطبان و دوست داران خدا یک فرصت است (بی اغراق)


اما این کتاب را از کجا خریداری کنیم:کتاب تازه از صحافی خارج شده و طبیعتا هنوز در کتابفروشیها و سایتهای فروش محصولات فرهنگی و کتاب قرار نگرفته است.

اما این کتاب را با تماس با شماره تلفن 09197478433 آقای حیدری میتوان تهیه کرد.

در تهران این کتاب، از فروشگاه "پاتق کتاب" واقع در چهار راه کالج به شماره تماس 88911212

و "کافه کراسه" واقع در خیابان پور سینا در ضلع شمالی دانشگاه تهران به شماره تلفن 09124804475 نیز قابل خرید و تهیه است.


نکته: این کتاب رو حتما بخونیم و حتما برای زیارت آیات کتاب خدا به کلام خدا مراجعه کنیم و حتما یکسال برای او وقت بگذاریم! که از ویزگیهای مومن خوانش هر روز قرآن است و چه بهتر که این خوانش با فهم و تدبر باشه، مگه نه؟

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


بعد از یه غیبت طولانی

یا به غزل سرای دیگه در خدمت شما هستم.

از فاضل نظری که به راستی جایگاه غزل رو حفظ کرده و با تشبیهات و کنایه ها و استعاره ها و صنایع متفاوت و متعدد ادبی شوق انگیزی و دل کَشی رو در شعر کلاسیک معاصر تضمین کرده. کتابهایی که از او دیده بودیم و از خوانش آنها لذت فراوان برده بودیم "آنها و اقلیت و گریه های امپراطور" بودند و امسال در نمایشگاه کتاب تهران اثری جدید از او پای به عرصه ی حضور گذاشت.غزلستانی با 50 غزل ناب و ...


ضد


مقدمه ی کتاب این است:


من ضدی دارم.

آنقدر فریب کار که ان را "خود" پنداشته ام

حالا 

من از خود برای تو شکایت آورده ام


 


کتاب از انتشارات سوری مهر در دسترس قرار گرفته است و من در نمایشگاه چاپ سوم کتاب را زیارت و خریداری کردم.

حرف دیگری ندارم جز سه غزل که از این مجموعه تقدیم میکنم.


جهت نما

تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست

و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست


بیا که در شب گرداب زلف موّاجت

به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست


درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا

به جز صدای قدم های تو صدایی نیست


نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست


دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست


سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب

که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست

***

آه

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن

به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن


دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار

همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن


چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم

نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن


من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید

به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن


خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ

به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن

***


بی

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست


دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست


کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست


چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست


آن قله ی قافی که می گویند، عشق است

جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست


زنده باشیم و غرق در غزل


این کتاب را از کجا خریداری کنیم:


 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


در راه همسرم تماس گرفت که کجایی و چه می کنی که به دروغ گفتم نور هستم! و جایت خالی و شب را هم احتمالا میمانم و جایی برو تا تنها نباشی ولی در فشم بودم و با سرعت به سمت خانه ی دوست حرکت می کردم. شیرینی صدای کسی که انتظارش را نداری شاید از شیرین ترین شیرینیها باشد که خدا روزی مدام مان قرار دهدش. خلاصه آمدم و به اتوبان بابایی رسیدم و بعد هم امام علی و بعد هم سبلان و بعد هم دماوند و درب خانه و تغییر صدا و کمک خواستن از همسرم به عنوان فقیری در راه مانده... خیل حال داد چون تا سه بند از مکالمه متوجه نشد! دلسوزی کرد و عذر خواهی ولی در بند چهارم که شک کرد و خنده اش از آیفون به گوش رسید من هم بند آبدادم و خود را از راه آیفون به درون بغلش پرت کردم.




راستی چقدر خوب است که آیفون مان تصویری نیست.

سفر خوبی بود در کل
و در دنیا کلا این گونه است که تا چیزی را از دست ندهی چیزی بدست نمی آوری.

راستی طول سفر از میدان ولیعصر تا خانه خودم 534 کیلومتر شد و زمان سفر 28 ساعت. در این سفر برف سال قبل را لمس کردم که در شمشک هنوز مردانه نفس می کشید و زنده بود. زیر آفتاب کنار دریا برنزه شدم و در مه بعد از تونل کندوان یخ زدم و کور شدم و از جنگل زیبا و آبشارهای فراوان جاده سه هزار بهرمند شدم.
این ایران ماست از دمای 40 درجه کف خیابان های تهران تا دمای 3 الی 4 درجه سیاه بیشه و خنکای شمال همراه با اندکی شرج و یه عالمه آفتاب، از صدای بوق و بوی گند دود گازوئیل تا صداب بلبل و جیغ عقاب و بوی خوش گلِ محمدیِ وحشیِ کوهی.




ازش لذت ببریم و از مردمانمان
و خدا ازدواج در سرزمینمان را آسان گرداند که ....

و به امید دیدار سفر نامه های شما

زنده باشید


و السلام


92/3/22


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

در آن مکان زیبا که به سنگهای سفید و صیقلیِ سیل آورده شده از سیل سال قبل مزین شده بود، خود را به کنار آبشار رسانده وحالا که ساعت حدود 12 را نشان میداد زنگی به همسر مورد علاقه ام زدم که از صبح امکان تماس با او را از دست داده بودم و به جز دو شعری که برایش فرستاده بودم هیچ خبری از او نداشتم. گوشی را برداشت و جیغ مهربانی کشید. هم را بوسیدیم و از بابت شعرها تشکر کرد. حالش و حال لیلایمان را پرسیدم و اینکه دیشب را خوب گذرانده است یا نه؟ که خوشحال بود و امید وار بود که به من هم خوش گذشته باشد.
خدا حافظی کردم و خود را به عباس آباد رساندم، نزدیکهای اذان ظهر بود و من نیز خود را به مسجد رساندم و با جماعتی هم نوا شدم خدا را.
قصد کردم دیگر نمانم
از عابران سیر محبت خورده بودم و دلم هم برای همسرم تنگ شده بود. همینها کافی بود تا برگردم.
آمدم و دیگر تا تهران کسی را برای سوار کردن نیافتم جز دو زن که از شرِ خیر رساندن به آنها بن کل صرفه نظر کردم و تا خود تهران تاختم!




هزینه سفرم شد 22 هزار تومان پول بنزین، 4 هزار تومان آب انار برای میزبانم و 2150 تومان پول صبحانه و نهار که از عمو بهادین خریدم و 4500 تومان هزینه کافی نت و 2 هزار تومان بستنی از شیر گوسفند در زنگوله پل و آب معدنی ای و البته یک برگ جریمه 50 هزار تومانی برای سبقت غیر مجاز که خدایی مجاز ترین سبقت در سفرم بود و خیلی سوزش داشت. باید 100 هزار تومان جریمه می شدم ولی لطف کرد آدم مزخرف و 50 هزار تومان جریمه نمود.




روزی با رضای امیرخانی درباره ی سفر ارزان صحبت می کردیم و او هم از سفرهایش گفت و از سفرهای پیاده ی نادر ابراهیمی و بعدها هم مطلبی دیدم از آقا جواد محقق که درباره سفرهایش بود در ماهنامه ی داستان که حتما مطالعه بفرمایید این ماهنامه ی وزین را. آری باید سفر کرد و ارزان سفر کرد و دست به چآدر بود و نا خوانده مهمان شد بر سفره ی دوستان تا رحمت خدا شامل گردد و زمین را نیز سیر کرده باشیم هزینه ی این سفر 40 هزار تومان هم نشد و جای همه خالی بود.


92/3/22


ادامه دارد


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام



کجا بودیم
ببین میوزیک پرتمون کرد از مطلب
بله، اصرار که نهار بمون، ماست محلی، تخم مرغ، نون زغالی ... برای اولین بار بعد از پیاده کردن گونی، معصومه رو دیدم قدش تا ابروهام بود و روسریش رو هم سرش نکرده بود و موهایی کوتاه و خرمایی داشت. این گزارش اولین نگاه بود! بیخودی تهمت نزنید. من کاری که تونستم بکنم این بود که چشمم رو به گلهای ریز کف زمین بدوزم و از زیبایی اونا لذت ببرم.
حالا در مقابلم دو گزینه
 قرار داشت،اول:ماندن و نهار خوردن و لختی آسودن و البته مزاحمت برای تازه واردین به خانه خود! دوم: رها کردن اینهمه نعمات روستایی و بازگشت! برای شیطان دعایی خواندم و دعوت به ماکولات را رد کردم و همانند عیاران سوار بر ماشین راه بازگشت را در پیش گرفتم ...



آرامتر راه بازگشت را در پیش گرفتم خرگوشی دیدم بژ، گاوی بژ تر و گاوهایی با شاخهای بلند و زیبا و پستانهایی آویزان که نوید شیری مطبوع را میدادند. اسبهایی دیدم رنگارنگ برخی به همراه کره ی دلبندشان و عقابی که تنها و در اوج چشم به دنبال شکاری می گشت و هیچ نمی یافت.
تلفن همراه هم آنتن نمیداد، یادم رفت بگم جاده متعلق بود به 18 سال قبل و قبل از آن این منطقه اصلا جاده ای نداشت. برق و تلفن و تلویزیون و هم به روستای قاضی محله رسیده بود، آب هم که آب چشمه بود و خود اهالی لوله کشی کرده بودندش. قرار بود یکی از دوستان که اتفاقا همزمان با من مسافر شمال بود من را از وجود خودش مطلع کند! که نکرد!؟ البته نبود آنتن آدم را مبتلا به این شک می کرد که نکند بنده ی خوب خدا پیغام داده ولی پیغام در راه مانده باشد! به پای کوه که رسیدم و در اولین جای زیبایی که صدای آبشار هم می آمد و آنتن نیز موجود بود در کناری توقف کردم ...

92/3/22

ادامه دار

 

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۰

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام


میشه آفتاب بعد سیاهی
میشه کامل ماه آبی
هیچی یکجور نمی مونه
این سرنوشت همه مونِ
لا ل لا لا لالالا
حالا که می گذره هر چی
تو هم بگذر همونحوری
هیچی وای نمیسته یکجا
همه میریم سوی فردا
ها هاهاهاها
ش ل للاللل للل د لللالال
همگی در گذر هستیم
نمیبینیم انگار نیستیم
همینه قصه بودن
شعر هستی رو سرودن
ل ل ل لا دو رو دو دو دو دووووو


این میوزیک متن قالب سفرم بود با امکان تکرار ضبط ماشین:

خیلی با حالم جور بود

وقتی نگاه میکنم به عکسای تو
وقتی فکر می کنم به حرفهای تو
وقتی که تنها می شم تنها با خودم
دلم یهو تنگ میشه واسه خنده های تو
وقتی که بارون میاد قطره قطره هاش
به یاد من میاره بارون چشمای تو
تویی راز شکفتن گله
تویی آفتاب گرم بهار
تویی نور ماه وقتی تاریک شبها
تویی عطر خیس سبزه ها
ش للللل
للللللل
گاهی وقتا می گردم لای نامه ها رو
شاید رسیده باشه نامه و پیغام تو
اگرم باشه چیزی بازم چه فایده
دلم می خواد بشنوم بازم کلام تو
وقتی صدای پات میاد تو کوچه ها
این دل سرکش من میشه رام تو

خیلی قشنگه... خیلی
گریه .... ناله ...


ادامه داره 


سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام



از عمو بهادین یک آلوچه ی شمشک خواستم، به یاد زن گلم که کیک کام دوست دارد یک کام و یک رانی هلو.
رفت و آن پسر شنا گر در آبهای خروشان را صدا زد . آمد بلند قد بود و چشمان روشنی داشت و غریب چهل سال سن.
آرام بود لبخند ملیحی هم بر لب داشت. اجناس را به قیمت رویشان حساب کرد و انگار نه انگار که سر گردنه است.
و آدم به راحتی به راز سن دراز عمو بهادین پی برد. البته آدم!
خلاصه برگردیم به مسافرانمان آنها را رساندم و از صندوق عقب که هنگام سوارشدنشان خودشان پرش کرده بودند، برای کمک و البته خداییش برای اینکه دزدشان نکرده باشم چون "نت بوکم" آنجا بود! پیاده شدم یک گونی محتوی خرت و پرت و یک سبد حاوی یک مرغ و شوهرش را پیاده کردم.
خیلی اصرار کرد که نهار را پیشان بمانم ...



ادامه دارد
 

متن یکی از میوزیکهای متن سفر:

آتیش عشق روشن شد حالا دیگه میسوزونه
دیگه هیچی بجز عشق یاد آدم نمی مونه
دلم میگه بسوز بسوز به آتیش عشق
ولی حس میکنم جسمم نمی کشه نمی تونه
زیر این سقف خراب و پشت این درهای بسته
فقط گرمای تو مونده توی این قلب شکسته
توی جنگل فلز وسط غوغای شهر
بیا دستم رو بگیر، منو از اینجا ببر
...
ای عشق صدام کن که فریاد بزنم
آره واسه تو فرهاد میشم کوه میکنم
میدونم سخت به تو رسیدن
ولی حس می کنم میتونم باهات حرف بزنم

92/3/22

ادامه دارد

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۶ 
  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


بله دوباره بنده نوازی کرد معصومه! تا حالا ندیده بودمش که عقب بود و هنگام سوار شدن هم ندیده بودمش چون پیاده نشده بودم و اینبار شیطنت وار از آینه نگاهی از سر محبت به او کردم! - در نظرم دختر 12 ساله می آمد - ولی او حواسش نبود و نفهمید و من هم نیازی به حاشا کردن پیدا نکردم.
میرفتیم و با زنی که به مادر میمانست فرزندان را، هم کلام شدم و از اقتصاد منطقه و عمر جاده و سیل سال قبل و کودکی و میان سالی و پیریش برایم گفت و در هر محل، نام منطقه را میگفت که اینجا فلان است و آنجا بهمان! گفتم پیری!؟ زنی بود که در نظر من به 40 سال نرسیده بود! ولی گفت که عباس نوه اش است و من فهمیدم لا اقل 50 سال سن را دارد. خیلی خوب مانده بود. در کنار چشمانش سه خط لطیف جای گرفته بود! از همانهایی که وقتی می خواهیم در نور زیاد به جایی خیره شویم در کنار چشممان ایجاد می شود. به نظر می آمد این خطوت اثر کار بر روی زمین در ظهرهای تابستان باشد. به شدت به سرم زد که سارغی از شوهرش بگیرم. ولی از سر اینکه آزرده خاطر شود یا فکر بد بکند منصرف شدم.



با احترام تا مقصدی دور در جاده ای خاکی و کوهستانی با آبراهی همراه و جنگلی که در میان صخره ها به وجود آمده بود و آدم را یاد نقاشیهای ژاپنی از صخره و درخت که با جوهر سبز بر اوراق قدیم نقش بسته، می انداخت، همراهیشان کردم. در راه معصومه با شیطنت یا شاید از سر بی سری و تفنن روسری بر روی شانه افتاده اش را رها کرده بود و به سیاحت مناظر مشغول بود و گاهی هم نگاهی در آینه می کرد. آینه را کمی بالا بردم تا هم پشت سر را ببینم و هم چشمانش را نبینم. در راه به پیری رسیدیم، که زن گفت عمو بهادین نام دارد و قریب 120 سال سن. بر صندلی ای در جلوی درب دکانی خلوت از جنس نشسته بود و روزگار سپری می کرد زن ادامه داد که او پسری دارد که فقط اوست که می تواند در آب خروشان رود کنار جاده رفته و زنده یا مرده افرادی را که آب با خود برده است بیرون بیاورد!؟ در راه بازگشت دلم طاقت نیاورد پیاده شدم عید را به عمو مبارک باد گفتم و به سراغ ویترین خلوطش رفتم. ساعت حول و حوش 11 بود و تا آن زمان حتی آب هم به دهان نریخته بودم!


92/3/22


ادامه دارد 


دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱

  • مجید شفیعی