دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام


دلم برای غزل و معرفی کتاب شعر لک زده بود، رفتم سراغ یکی که غم نامه بود با اینکه شعرهای قوی ای داشت!!!! معرفیش نکردم چون حالم رو گرفت ولی به زودی معرفیش میکنم

تا اینکه چشم لق من افتاد به شعری از قاسم صرافان که نمی تونم ذکرش نکنم خیلی قشنگ بود


قل اعوذ برب عاشق ها، ملک الناس اله عاشق ها

قل اعوذُ.... از اینکه دنیا را بزند آتش آهِ عاشق‌ها


                                 اشکشان دانه‌های انگور است، گریه نه، پرده‌هایی از شور است 
 حلقه‌ی کهکشانی از نور است، گوشه‌ی خانقاه عاشق‌ها

ماه من" در خسوف خود پیچید، از میان دریچه وقتی دید"
 آسمان آسمان تفاوت داشت "ماه گردون" و ماه عاشق‌ها

عین، شین، قاف ..." واژه‌هاشان را، این حروف سفید می‌سازند"
 حرف‌های سیاه پیدا نیست روی تخته سیاه عاشق‌ها

 لبِ ذهن مرا قلم می‌دوخت، واژه‌ بر روی کاغذم می‌سوخت
 آخِر اسم مقاله‌ام این بود: "عاشقی از نگاه عاشق‌ها"

 دل من باز هم صبوری کن، باز از چشم‌هاش دوری کن
 تو به من قول داده بودی که نکنی اشتباه عاشق‌ها

 ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانه‌ها نظر داری
 که خودت عاشقی، خبر داری از دل بی‌پناه عاشق‌ها

 بعد از این روزهای در زنجیر، درد شلاق‌های بی‌تاثیر
 برسان مرد مهربانی که، بگذرد از گناه عاشق‌ها

 برسان مرد مهربانی که، با احادیث حضرت مجنون
 مو پریشان به تخت بنشیند، بشود پادشاه عاشق‌ها...


و دیروز دست دوستی کتابی از او دیدم با نام "ه دو چشم" و بی درنگ ازش خریدمش و گفتم گردنت شیکسته که رفیق من شدی برو یکی دیگه برای خودت بخر ،) P:


ه دو چشم

عاشقانه های قاسم صرافان


در این کتاب هم غزل هست، هم مثنوی، هم ترجیع بند

کتاب پر است از عاشقانه های گرم و آتشین و زیبا که آدم از غزل انتظار داره

خیلی کتاب خوبیه و از انتشارات "فصل پنجم" به دست طبع سپرده شده و در سال 91 برای اولین بار منتشر شده است، کتاب با طرح جلدی ساده اما زیبا و مقدمه ی آرش شفاهی با سی و یک قطعه شعر تنظیم شده



آقا قاسم صرافان شاعر آیینیه و از او دو کتاب دیگر با نامهای "از آهو تا کبوتر" و "مولای گندم گون"  از  انتشارات"آرام دل" به یادگار خواهد ماند

از دیشب تا حالا دوبار کتاب رو خوندم و سه تا از اشعار رو براتون انتخاب کردم که اینجا ذکرشون میکنم


***

فرشته ای با دامن آبی

نو عروسی را در این شب‌های مهتابی ندیدی؟
با تو اَم دریا! زنی با دامن آبی ندیدی؟

گفت می‌آید که تورش را بیندازد به دریا
دستِ ماهیگیر عاشق، تورِ بی‌تابی ندیدی؟

یک پریِ مو پریشان را که در توفان برقصد
مست با امواج، در آغوش گردابی ندیدی؟   

بین مرغان مهاجر، لای نی‌ها، روی برکه‌،
تازگی‌ قوی قشنگی، آی مرغابی! ندیدی؟

آه ای جالیز! بانویی که پنهانی بیاید
از زلال چشمه‌ها با کوزه‌ی آبی، ندیدی؟

تارها گفتند: روحش را گره می‌زد به قالی
آسمان! در بین گل‌ها نقش محرابی ندیدی؟

خواب‌هایت روشن است آیینه! اهل آسمانی
از عبور یک «فرشته»، تازگی خوابی ندیدی؟


***

تبانی

گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند
این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند


عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند


چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند


گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی می‌کند


روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند


عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند


ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند


***

کار دستی

تیزی گوشه‌های ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت
آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت
                             آخرش کار می‌دهد دستم

ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
                              آخرش کار می‌دهد دستم

گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست
ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست
                             آخرش کار می‌دهد دستم

شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو
تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو
                             آخرش کار می‌دهد دستم

حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری
پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری
                             آخرش کار می‌دهد دستم

کرده‌اند از اداره‌ام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون
کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!
                             آخرش کار می‌دهی دستم



در ضمن وبلاگ ایشان با نام مسافر (در لیست پیوندها موجود است) پر است از آثار زیبای او

ولی بالاغیرتا از خرید کتاب هایش غافل نباشیم


در پایان: قاسم صرافان عزیز ممنون که عاشقانه هایت را با ما در میان گذاشتی @}---


  • مجید شفیعی
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


بهار متولد شد
           
           تابستان به بار نشست

                             پاییز عاشق شد

                                           زمستان، زیر کرسی با معشوق 

به ریش سرمای محیط خندید

؛)




جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۰۶
  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن ارحیم


:)


گاهی سخت می شوی


                 اما هنوز هم شیرینْ


                                  باید مثل آبنباتْ


                                               آرام میکت زد         :-*

 


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


رفتیم سینما و کفشهامون را درآوردیم و مثل دو تا گل سنبل خوش بو نشستیم کف سینما D:

جاتون خالی

فقط یه عالمه زن و شوهر دیوونه میتونن این کار رو بکنن D: ،)


خب بالاخره بعد از سالهاااااااااااااااااااااااااااااا کسی پیدا شد با  بودجه ای به نظرم مناسب فیلمی در مورد شهید چمران ساخت!!!!



ابراهیم حاتمی کیا فیلم سازی که دقت های خوبی دارد و معمولا سر و صدا و جو مثبت در فرهنگ و سینما ایجاد میکند این بار سراغ پروژه ای آسان و دم دست (نه دم دستی) ولی با ارزشهای بالای محتوایی و اجتماعی و انسان ساز رفت و انصافا گند زد.


فیلم دو روز از زندگی این شهید بزرگوار را به تصویر کشیده است.



نمیدانم ولی شاید مشکل اصلی فیلمنامه نویسان ما این باشد که می خواهند تمام حرفهایشان را در یک فیلم بزنند!!


به جرات باید گفت که شهید چمران موضوع دوم این فیلم هم نبود و این فیلم بیشتر به این موضوع اجتماعی پرداخته بود که جنگ خیلی چیز بدی است و باعث میشود یک زن بین انتخاب برادر یا شوهرش گیر کند و نهایتا هر دو را از دست بدهد.


کنار این موضوع اصلی، بدیهای دیگر جنگ و مشکلات مرز نشینان کرد هم بررسی شد و نهایتا کسی به اسم چمران هم در فیلم بود که خدا وکیلی آرام و منطقی و عارف بود و مرد جنگ نه دیوانه ی جنگ



هلی شاتهای فیلم افتضاح بود و من نمیدانم چرا باید این تصاویر با ارزش بالا در یک فیلم جنگی اینقدر ضد حال باشد! با اینکه پاوه موجود، هلیکوپتر موجود و به راحتی میشد چند هلی شات طبیعی و ساده گرفت تا اینکه انیمیشن یه هلیکوپتر را روی عکس هوایی ناشیانه ی پاوه به بدترین شکل مونتاژ کنند!!!!! بابا ما فیلم اچ 3 را داریم، فیلم سیمرغ را داریم، فیلم کانیمانگا را داریم، فیلم افق را داریم، فیلم سجاده آتش و سریال در چشم باد و خیلی فیلمهای دیگر را داریم که در آنها تجربه ی شاتهای و سکانسهای هوانیروز یا نیروی هوایی به خوبی و با بهترین کیفیت در اختیار بیننده قرار گرفته است و من نمی دانم این ضعف شدید در اثر چی حاصل شده است!!!!



خلاصه خیلی ضد حال خوردم :(


یک "چ" دیگر هم در عالم وجود دارد! همان چگوارای خودمان، برای او هالیوود یک فیلم دو قسمتی ساخته و خدا وکیلی اگر حاتمی کیا که یه کپی ساز خوب و حرفه ای است و فیلم آژانس شیشه ای را به خوبی از روی بعد از ظهر سگی ساخته بود چرا این کار را از روی فیلم چگوارا کپی برداری نکرد!؟


دل آدم میگیرد و ناراحت میشود که چرا ما با اینهمه موضوعات عالی و قابل پرداخت که انسان ساز و جامعه ساز هم هستند باید کاری بکنیم که شخصیتها و موضوعات خوبمان را یا رها کنیم یا به بهترین وجه آن را بی اثر کنیم!؟


ای خداااااااااااااااااااااا


:(



کاش فیلم را به نام اصغر وصالی تمامش میکردند یا حتی تیسمار فلاحی...


در پایان باید یاد آور شوم که حاتمی کیا به هیچ وجه فیلم ساز جنگی و دفاع مقدس نیست. نمیگویم نبوده، هنوز هم که هنوز است فیلم دیده بان و مهاجر او چنان دلبری از من میکند که برای هر بار دیدنشان حاضرم زندگیم را تعطیل کنم و بارها و بارها با دیدن این دو فیلم آدم شوم یا حسرت آدم بودن را بخورم ولی امروزه با گذشت سالهای سال از دفاع مقدس و اینکه او یک فیلم ساز اجتماعی هست اصلا و بدبختانه ظهورش در دوران جنگ بوده و مهمترین موضوع اجتماعی آن روزها دفاع مقدس بود، خب کارهای اجتماعی خوبی در مورد حواشی اجتماعی دفاع مقدس از او به یادگار مانده بر بال فرشتگان، از کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف، برج مینو، ربان قرمز، موج مورده، آژانس شیشه ای وووو باید انصاف داد که نباید از کسی انتظار داشته باشیم که به زور دفاع مقدس بسازد. ابراهیم حاتمی کیا اجتماعی ساز است و برای همین موضوعاتی را که گفتم - شاید غیر ارادی حتی - در فیلم "چ" به خوبی درآورده است.

به هر حال امیدوارم ابراهیم حاتمی کیا اینقدر مرد باشد که دیگر سراغ موضوعات صرفا دفاع مقدسی نرود و این عرصه را به دیگران بسپارد.


من همیشه منتظر کارهای عالی اجتماعی او هستم


منتظر دعوت، ارتفاع پست، به رنگ ارغوان و فیلم توقیف شده اش در باره ی ازدواج


او کارگردان قهاریست به شرطی که در جای خودش و آزادانه فیلم بسازد


حاتمی کیا خدا حافظ


حاتمی کیا سلام


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْ‌ضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَ‌أَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّـهِ یَسِیرٌ‌ ﴿٢٢ لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَ‌حُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّـهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ‌ ﴿٢٣ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُ‌ونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ ۗ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ﴿٢٤﴾ سوره حدید


آیه 23

تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را دوست ندارد.


تصویر مربوط به جناب اسکوروچ و برادرزاده ش میشه که ازش پیروی نمیکرد


مواظب باشیم از کی و از چی پیروی میکنیم ....


از بخیلی که امر به بخیل بودن میکنه پیروی نکنیم کاش



  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


یه انیمیشن هست به اسم ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی به کارگردانی فیل لورد و کریستوفر میلر از کمپانی سونی پیکچرز و تولید شده در سال 2009



آقا این کار از ما دلبری کرده

چیکار کنیم؟؟؟؟


این کار 100 میلیون دلار خرج داشته و 240 میلیون دلار فروش کرده یعنی 140% سود داده.. نوش جون تهیه کننده ش. من خودم سه بار این کار رو خریدم! دو بار دانلودش کردم


این محصول تمام اون چیزیه که باید باشه


تمام اون چیزی که بعضی از بچه ها تو دوران کودکیشون دارن و بعضیها با مادری مثل مادر فیلینت همراه هستن و رشد میکنن و بالنده میشن و بعضی ها هم مثل سم  با بی توجهی والدینشون یا نبود کسی که اونا رو بارور کنه تبدیل میشن به یه آدم ساده و کم مصرف.



این انیمیشن پر است از نقدهای تربیتی، از اشارات فلسفی، از شاعرانه ها، عاشقانه ها، از سادگیها، از زیبایی ها، از تلخی ها.


عاشق پدر فیلینتم و خیلی این انیمیشن کمکم کرد تا فهم دقیقی نسبت به بزرگترامون پیدا کنم، کمک کرد اخلاق خاصشون رو درست بفهمم، درست ترجمه ش کنم



به نظرم این انیمیشن رو باید ماهی یه بار دید


یه کلاس اخلاق کامل، یه تذکر جامع، از همه چی توش هست، ساده و صمیمی، روون و منطقی، خلاصه برای من و برای مرضیه یه کار شاید تکرار نشدنیه!


خیلی خوب بود


خیلی



دوست دارم نظرتون رو درمورد این کار بدونم


اگر دیدینش که بگید


اگر ندیدینش بدویین دانلودش کنید و ببینید و بعد بیاید بگید


از اینجا دانلودش کنید


منتظرم


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


خدا!


رها کردن؟؟؟!!!


اقیانووووووووووس؟!


یعنی میشه خدا بنده هاش رو رها کنه!!؟؟


***


قرار شد آب هم جا را بگیرد


اعلام کردند آب همه جا را میگیرد


و گفتند کشتی ای برای نجاتتان می آید


تویش برای همه جا هست


راست می گفتند اینقدر جا بود که خر و خرس را هم سوار کردند


خب ما ایستادیم و خندیدیم


و چندی بعد حس کردیم داریم روی آب می خندیم


بعدش هم زیر آب


اما هنوز قسمت زیرین کشتی را که به سلامت روی آب شناور بود میدیدیم


ولی باز سئوال مان تکراری بود


چرا خدا ما را توی اقیانوس رها کرد تا غرق شویم؟


شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۸ 

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمان الرحیم



یکماه پیش رفتم تا با پولهایی که جمع کرده بودم و تخفیفهای فصل، زن مورد نظرم را سفارش بدهم.

کمپانی "دوردونه ها" که دیگر سالهاست در کار ساخت و تامین زوج مناسب برای مردان و زنان است و از ساخت اسباب بازی برای کودکان فارغ شده، قوی ترین کمپانی برای خرید زن محبوبم بود.

زنم را به رباط جذابی که آنجا برای همین کار بود سفارش دادم!؟ با همان رنگ و نوع و مدل مو، به همان اندازه بلند، به همین اندازه چاق، با این سایز سینه و این دور کمر و آن سایز باسن و حتی رنگ پوست و چشم و بلندای ی مژه ها!!!!

حتی صدایی را که دوست دارم برایش انتخاب کردم



در کنارم زنی بود که داشت مرد مورد نظرش را سفارش میداد! زن جذابی بود ولی هر دو از هم میترسیدیم و شاید بتوان گفت متنفرانه چشمهای هم را نگاه هم نکردیم!!!


بعد از یک هفته زنم را برای نسب مجانی به خانه ام آوردند و من از دیدنش شگفت زده شدم. او همان زن رویایی من بود. آنقدر برایم جذاب بود که نصاب را زود رد کردم و او را که شارژ شارژ بود با احساس صدا زدم:


"مستانه"


چشمانش را باز کرد

مرا شناخت

لبخند زد

بلند شد

ب سمتم دوید

اندکی جست

و خود را در آغوشم جای داد

چشمانش را بگمانم بست

و پشت گردنم را طولانی بوسید

بدنش گرم بود و ....


موهایش را نوازش کردم

تا سرش را از روی شانه ام بلند کرد


چشمانش را باز نمود


گفت: فرهاد سلام

.

.

.

.

.

روزها به آرامی و با خوشی کامل می گذشت


و هر روز از بودن با مستانه لذت کامل را میبردم


روزی صبح از خواب بیدار شدم و او را که آرام کنارم خوابیده بود بوسیدم. خیلی دلم میخواست آن روز را پیشش بمانم و سر کار نروم! اما کارها مانده بود و باید به سرعت به آنها رسیدگی میکردم. در همین افکار بودم و با خودم برم، نرم می کردم که تصمیم گرفتم بروم و با سرعت کارها را ردیف کنم و با خیال راحت برگردم پیش محبوبم!!!!!


دوباره بوسیدمش


چشمهایش را نیمه باز کرد و سلام داد و خندید و خودش را با کرشمه ی خاصی کشید و گفت: دلم برات تنگ شده... چشمکی زد و چشمهایش را بست. بعد هم لبهاش را به معنای بوسیدن غنچه کرد


من دیگر داشتم دیوانه میشدم، سرم را تکان دادم و به سمت در رفتم. اصلا دلم نمیخواست بروم ولی رفتم و سر کار تمام حواسم پیش مستانه بود!

با این حال موفق شدم با این امید که به خانه برسم و او را در آغوش بگیرم، کارها را انجام بدهم و ....

بالاخره راهی خانه شدم


حتی از آسانسور استفاده نکردم و با شعف بسیار به سمت درب خانه میدویدم


همیشه پشت درب که میرسیدم و صدای جیرینگ جیرینگ کلیدها که به گوش میرسید مستانه درب را به سرعت باز میکرد و مرا غافل گیر میکرد


و به شدت انتظار داشتم امروز هم همین اتفاق بیافتد


ولی خبری نشد!


و من با امید اینکه متوجه نشده آرام و با سر و صدای زیاد کلید را در جای خودش فرو کردم و چرخاندم

باز هم خبری نبود!

حتی پشت در هم ناایستاده بود!

حتی تر به سمتم هم نمی آمد!

با خودم گفتم شاید می خواهد غافلگیری جدیدی رو کند و برای همین پنهان شده، ولی هر چه می گشتم جایی نبود


آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که توی رخت خواب منتظرم باشد


به سمت اتاق خواب رفتم و یواشکی توی اتاق را نگاه کردم.... بله همانجا بود .... برگشتم .... لبخند زدم .... چند لحظه صبر کردم تا هیجانم آرام شود و آرام و متین وارد اتاق شدم و به سمتش رفتم


اما هیچ حرکتی نداشت


راستش کم ترسیدم.... ولی هنوز منتظر غافلگیری تازه ای بودم


رفتم و کنارش  نشستم.... باز هم تکان نخورد!!!


موهایش را نوازش کردم... باز هم تکان نخورد!


پتو را کنار زدم دیدم چشمهایش باز است و خیره!!!! انگار مرده بود... صورتش هم سرد سرد بود


دیگر داشتم از حال میرفتم ... زن مورد علاقه ام سرد و خاموش کنارم افتاده بود


بلند شدم رفتم شماره پشتیبان مستانه را گرفتم و تغریبا سرش داد زدم که: "چرا مستانه سرد شده و بی حرکت مانده و به من بی توجهی میکند!؟"


اپراتور که معلوم بود رباطی است آرام و با وقار! پاسخ داد: خونسردی خود را حفظ کنید و من برای پاسخگویی به شما و رفع مشکل شما در خدمت هستم... بعد پرسید: آیا مستانه را قبل از رفتن به شبکه ی برق متصل کرده اید یا به او دستور داده اید که به خودش برسد و خود را شارژ....


گوشی تلفن از دستم افتاد


زانو زدم


یاد رودابه افتادم که عاشقش شده بودم و کمی باهم زندگی کرده بودیم و او از بی توجهی من رنجیده بود و میگفت تو فقط موقع خوشیت و موقع نیازت به سراغ من می آیی و هیچ توجهی به من نمی کنی.... و اصلا برای همین از من جدا شده بود


و حالا


مستانه


با بی توجهی من


سرد و خاموش بر روی همان تختی که صبح ترکش کرده بودم بی استفاده افتاده بود


باید ...


برداشتی شخصی از فیلمنامه ی فیلم "هوش مصنوعی" به کارگردانی اسپیلبرگ

در توضیح این فیلمنامه عرض می شود که این فیلم نامه اقتباسی است از رمانی به گمانم به همین نام از نویسنده ای که نمی شناسمش و البته رمان را نخوانده ام


  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


یَوَدُّ الْمُجْرِ‌مُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ ﴿١١ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ ﴿١٢ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ ﴿١٣ وَمَن فِی الْأَرْ‌ضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنجِیهِ ﴿١٤ کَلَّا ۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ﴿١٥ نَزَّاعَةً لِّلشَّوَىٰ ﴿١٦ تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ‌ وَتَوَلَّىٰ ﴿١٧ وَجَمَعَ فَأَوْعَىٰ ﴿١٨ إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿١٩ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ‌ جَزُوعًا ﴿٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ‌ مَنُوعًا ﴿٢١ إِلَّا الْمُصَلِّینَ ﴿٢٢ الَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ﴿٢٣ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ﴿٢٤ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُ‌ومِ ﴿٢٥ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿٢٦ وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَ‌بِّهِم مُّشْفِقُونَ ﴿٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَ‌بِّهِمْ غَیْرُ‌ مَأْمُونٍ ﴿٢٨ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُ‌وجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿٢٩ إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ‌ مَلُومِینَ ﴿٣٠ فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَ‌اءَ ذَٰلِکَ فَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿٣١ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَ‌اعُونَ ﴿٣٢ وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ ﴿٣٣ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿٣٤


عجیب غریب این تیکه های سوره ی معارج و ما هم کلا کاری باهاش نداریم. کی حال داره. بریم دنبال عشق و حال و حال خوش خودمون!!! بچسبیم به عشقمون و توجه نکنیم که یه روزی میاد که به خدا میگیم: میشه بچه ام رو ببری بجای من؟ میشه عشقم رو زن قشنگم رو عزیز دلم رو ببری؟ میشه داداشم رو بگیری بجای من؟ میشه قبیله و قوم من رو که بهشون پناه میبردم رو بجای من بسوزونی؟

کاش بفهمیم که ماییم و اعمالمون و هیچ شفاعتی نیست؟


***

کاش بفهمیم

دنیا محل زراعت

دنبال برداشت نباشیم

خدا یه فرصتهایی داده توش یه استراحتی بکنیم

اگه بگیم داریم قله ای رو فتح میکنیم
زیبایی های مسیر
چشمه ی آب
درختچه ی سیب خود روی توی مسیر
آفتابی که گرم میکنه

همه و همه کمک خداس برای آسون شدن این رفتن
ولی اگه مشغول تماشای گلهای راه شدیم
پای چشمه خوابیدیم
از خوردن سیب خودمون رو خفه کردیم
و از قله باز موندیم
یا هوا بد شد و یخ زدیم
دیگه نگیم نفرین به بخت بد

نگیم تف تو گوش عالم

نگیم من چقدر بدبختم

اصلا کاش آب نبود تو عالم

نگیم کاش درختچه سیبی نبود
.
.
.
.
.
خوبی ها رو انکار نکنیم

هواسمون باشه افراط نکنیم در مورد فانی ها

امیر مومنان بهترین زن عالم رو به خاک سپرد

بعد بلند شد رفت و زندگیش رو کرد

سه روز بعد حتی ازدواج کرد

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر آدم سرد و نامردیه آقامون نه!؟

ولی یادمون رفته که بودنهای دنیوی و فانی همین قدر ارزش داره و توجه بیش از این به اونها آدم رو از عاقبت خودش باز میداره

مواظب عاقبتمون باشیم و بد نکنیم

خدایا ببخش من در حق خیلیها بد کردم

آی خیلیها!!!
من رو ببخشید که در حقتون بد کردم

ببخشید تا خدا ببخشه

فداتون بشم

@}-----



  • مجید شفیعی

تصویر بسته روی دست دختری که دفترش را در دست دارد و در آن چیزی مینویسد

نوشت: حسن میرزایی ... دماغ نامناسب

و جلوی آن ضبدر زد

صفحه ی بعد:
کرم صبوری ... وضعیت نا مناسب مالی

و جلوی آن ضبدر زد

صفحه ی بعد:
نوید کرجی .... خواهر پاچه پاره کن

و جلوی آن ضبدر زد

.
.
.
.
.
نمای باز مردی از خانه خارج شد و جمعی او را بدرقه کردند
او رفت و سوار ماشین شد
از توی داشبورد دفترچه ای را برداشت و آن را ورق زد
تا به صفحه ی خالی رسید

خودکار را از جیبش بیرون آورد و نوشت:

رز امیریان.... سن بالا

و جلوی آن ضبدر زد

.

.


  • مجید شفیعی