بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دلم برای غزل و معرفی کتاب شعر لک زده بود، رفتم سراغ یکی که غم نامه بود با اینکه شعرهای قوی ای داشت!!!! معرفیش نکردم چون حالم رو گرفت ولی به زودی معرفیش میکنم
تا اینکه چشم لق من افتاد به شعری از قاسم صرافان که نمی تونم ذکرش نکنم خیلی قشنگ بود
قل
اعوذ برب عاشق ها، ملک الناس اله عاشق ها
قل اعوذُ.... از اینکه دنیا را بزند آتش آهِ عاشقها
اشکشان دانههای انگور است، گریه نه، پردههایی از شور است
حلقهی کهکشانی از نور است، گوشهی خانقاه عاشقها
ماه من" در خسوف خود پیچید، از میان
دریچه وقتی دید"
آسمان آسمان تفاوت داشت "ماه گردون" و ماه عاشقها
عین، شین، قاف ..." واژههاشان را، این
حروف سفید میسازند"
حرفهای سیاه پیدا نیست روی تخته سیاه عاشقها
لبِ ذهن مرا قلم میدوخت، واژه بر روی کاغذم میسوخت
آخِر اسم مقالهام این بود: "عاشقی از نگاه عاشقها"
دل من باز هم صبوری کن، باز از چشمهاش دوری کن
تو به من قول داده بودی که نکنی اشتباه عاشقها
ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانهها نظر داری
که خودت عاشقی، خبر داری از دل بیپناه عاشقها
بعد از این روزهای در زنجیر، درد شلاقهای بیتاثیر
برسان مرد مهربانی که، بگذرد از گناه عاشقها
برسان مرد مهربانی که، با احادیث حضرت مجنون
مو پریشان به تخت بنشیند، بشود پادشاه عاشقها...
و دیروز دست دوستی کتابی از او دیدم با نام "ه دو چشم" و بی درنگ ازش خریدمش و گفتم گردنت شیکسته که رفیق من شدی برو یکی دیگه برای خودت بخر ،) P:
ه دو چشم
عاشقانه های قاسم صرافان
در این کتاب هم غزل هست، هم مثنوی، هم ترجیع بند
کتاب پر است از عاشقانه های گرم و آتشین و زیبا که آدم از غزل انتظار داره
خیلی کتاب خوبیه و از انتشارات "فصل پنجم" به دست طبع سپرده شده و در سال 91 برای اولین بار منتشر شده است، کتاب با طرح جلدی ساده اما زیبا و مقدمه ی آرش شفاهی با سی و یک قطعه شعر تنظیم شده
آقا قاسم صرافان شاعر آیینیه و از او دو کتاب دیگر با نامهای "از آهو تا کبوتر" و "مولای گندم گون" از انتشارات"آرام دل" به یادگار خواهد ماند
از دیشب تا حالا دوبار کتاب رو خوندم و سه تا از اشعار رو براتون انتخاب کردم که اینجا ذکرشون میکنم
***
فرشته ای با دامن آبی
نو عروسی را در این شبهای مهتابی ندیدی؟
با تو اَم دریا! زنی با دامن آبی ندیدی؟
گفت میآید که تورش را بیندازد به دریا
دستِ ماهیگیر عاشق، تورِ بیتابی ندیدی؟
یک پریِ مو پریشان را که در توفان برقصد
مست با امواج، در آغوش گردابی ندیدی؟
بین مرغان مهاجر، لای نیها، روی برکه،
تازگی قوی قشنگی، آی مرغابی! ندیدی؟
آه ای جالیز! بانویی که پنهانی بیاید
از زلال چشمهها با کوزهی آبی، ندیدی؟
تارها گفتند: روحش را گره میزد به قالی
آسمان! در بین گلها نقش محرابی ندیدی؟
خوابهایت روشن است آیینه! اهل آسمانی
از عبور یک «فرشته»، تازگی خوابی ندیدی؟
***
تبانی
گوشهی ابرو که با چشمت تبانی میکند
این دل خاموش را آتش فشانی میکند
عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجهات آن نصفه را هم اصفهانی میکند
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی میکند
گاه میخواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی میکند
روی زردی دارم اما کس نمیداند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی میکند
عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی میکند، نامهربانی میکند
ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند
***
کار دستی
تیزی گوشههای ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت
آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت
آخرش کار میدهد دستم
ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
آخرش کار میدهد دستم
گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست
ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست
آخرش کار میدهد دستم
شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو
تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو
آخرش کار میدهد دستم
حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری
پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری
آخرش کار میدهد دستم
کردهاند از ادارهام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون
کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!
آخرش کار میدهی دستم
در ضمن وبلاگ ایشان با نام مسافر (در لیست پیوندها موجود است) پر است از آثار زیبای او
ولی بالاغیرتا از خرید کتاب هایش غافل نباشیم
در پایان: قاسم صرافان عزیز ممنون که عاشقانه هایت را با ما در میان گذاشتی @}---
یکشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۴۱