سفرنامه ای از خودم (قسمت سوم)
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
تا اذان مغرب در کافی نت مشغول به ساعت کردن بودم!
با صدای اذان به مسجد جامع رفتم و در راه دیدم که
ستادهای انتخاباتی به سینماهایی برای پیگیری بازی ایران و لبنان تبدیل شده است!
بعد از نماز هم که ایران سه گل زده بود خود را پیاده از
میان زیبا رویان زلف رها در بادِ حاضر در خیابان به سمت محل اقامتم پیاده ره سپار شدم و برای
صاحبخانه که سرزده مزاحمش شده بودم یک بطری آب انار خریدم در راه پیچی را به خاطر ندارم اشتباه پیچیدم یا اشتباه نپیچیدم و راهم دور شد و بعد از طی مسافتی و با مقایسه با مسیر آمدن متوجه شدم که اشتباه رفته ام و مسیر را برگشتم و پیچ را به درستی اینبار یا پیچیدم یا نپیچیدم و به خانه مورد نظر رسیدم.
در گذشته ها که وسایل ارتباط جمعی نبود، تغریبا تمام حضور ها سر زده بود و چه زیباست این سر زده رفتن. ولی زحمت هم هست و شرایط فرهنگی هم تغییر کرده و اینها را هم باید در نظر گرفت! ولی برای من سرزده آمدن و رفتن همیشه شیرین بوده و هست و برای همسرم و به گمانم زنان سرزمینم به دلیل رعایت حال صاحب خانه اینگونه نیست.
در منزل پدرِ همسرِ دوستِ عزیزم گل چهارم ایران که گل دوم نکونام بود به لبنان را دیدم و همزمان مشغول دستمبویی بودم بس شیرین و بعد هلویی مبسوط و بعد خیاری قلمی و ترد. و بعد از این خوشی زیاد، سراغ شام رفتیم که قزل آلایی بود سرخ شده که صید همان روز بود و بسیار لذیذ و دلکش با لیموی تازه و باقالی پلو و مقداری قیمه ی لذیذ و همراه با ماست محلی و دوغی محلی تر.بعد از شام نمکدان را شکستم و مشغول جمع آوری تکه های آن شدم تا مبادا پای صاحب خانه را آزرده سازد.
و مباد نمکدان شکستن و مباد و مباد و خدا نکند.بعد هم افقی شدیم به امید صبح
آیا صبح نزدیک نیست
- ۹۲/۰۳/۳۰
عجب! پس نمک رو خوردید و ....
منم عاشق مهمون سرزده و سرزده مهمون شدنم اما چه کنم که عیال محترمه بشدت از این عشق من متنفرند!!! گویا اپیدمی مشترک همه زنان است؟!
البته اون بندگان خدا حق دارن. آخه من و شما که قرار نیست کاری بکنیم. اگر مثل من هم رودروایسی و تعارف با کسی نداشته باشید که همه چیز آرومه. اما خانوما به فکر آبرو و حیثیت زنانه خود هستند.
عجب شامی زدیدا .... میگم من با این دوست تون دوست نیستم؟ ارتباطی چیزی نداشتم قبلا؟ خوب فکر کن...؟!