روز دوم نمایشگاه با یک روز تاخیر
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
دیروز پنجشنبه برای اولین بار رفتم نمایشگاه کتاب امسال! فرقش با پارسال تو جابجایی غرفه ها بود. دانشگاهی رفته پایین بخش اصلی و پر سود نمایشگاه در ضلع شرقی یعنی بخش فروش غذا با بوی برگر زغالی و کباب ترکی و حضور برندهای معتبر فست و اِسلو فود! بخش کودک رفته جای پارسال ناشرین دانشگاهی و سازمانها و نهادها هم رفتن چسبیدن به بخش کودک البته با این بی سلیقگی که دورتر از شبستان قرار داره و اول غرفه های سازمانها و نهادهاست!؟ بخش بین الملل هم که اصلا رفته اون طرف خیابان شهید بهشتی!!!!!!!!! و طبقه بالا هم رسیده به سالن یاس و بخش جنبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی فکرش رو بکن پدر یه دانشجوی درس خون و اهل مطالعه غیر درسی در میاد و اگر به بخش کودک هم علاقه داشته باشه یا اصلا رشته اش مثلا روان شناسی کودک باشه که دیگه با سازمان بهشت زهرا برای خروجش باید هماهنگی کنن :(
تصور کن یه دانشجوی دختر "روانشناسی کودک" که به اسلام و حجاب چادر علاقه داره، صبح از پله های ایستگاه مترو شهید بهشتی میاد بالا و میره تو نمایشگاه تازه وقتی پدرش دراومد و رسید به شبستان تازه کابوس شروع میشه!؟ چون میفهمه برای کتابهای دانشگاهی باید نصف راه رو برگرده پایین :-/ بعد از اینکه برگشت و رفت و گشت و کتابهای درسی و تخصصیش رو گیر اورد برمیگرده تا بره طبقه بالا تا رفرنسهای سال 2013 رو ببینه که میفهمه این سالن رفته بیرون از نمایشگاه و کجا دم ایستگاه بهشتی!!!!! (شکلک خشمگین) بعد از اینکه کلی هِن زد و خودش رو به اون طرف خیابان رسوند و گشتش رو زد، برای خوندن نماز و خوردن نهار باید برگرد شبستان این یعنی چهار بار این شاید یک کیلومتر راه رو با بار کتاب رفته و برگشته :-ا .
بعد از یه استراحت مختصر خب راه می افته سمت سالن کتاب کودک و تازه کوه نوردی با بار شروع میشه اونم تو چند تا چادر که مثل کوره های آجر پزی گرمه ولی با رنگهای زیبا و یه عالمه بچه توپل مپل و یه عالمه مادر قشنگ و پدر توپ و یه خورده کتاب و اسباب بازی و خرید و اضافه شدن به بار و خستگی مضاعف تزیین شده! چیه چرا این جوری نگاه می کنی خب الان برگشته بیرون و باید خودش و مصونیتش و کتاباش رو ور داره و از دامنه تپه های عباس آباد به سمت شبستان سرازیر شه تا برسه به شبستان (شکلک کوفته و عصبانی) در شبستان هم که مثل قابلامه ماکارانی و یه کرم توش که می گه آخجون ....بوق.... میمونه و کلی دمای هوا بالاست و اکسیژن که اصلا حرفش رو نزن!؟ می گرده و نویسنده های مورد علاقش که معلوم نیست کجا آثار جدید دارن رو پیدا نمی کنه با خرید مختصر دیگه ای، از این قول آخر و خان هفتم هم خارج می شه و حالا دیگه باید برای حمل این الهه ادب و دانش و تقوی و صبر و متانت یه آمبولانس از بهشت زهرا خبر کنن تا به سلامت به منزل آخرت حمل بشن.
من که تا حالا دو روز رفتم نمایشگاه و هر دفعه بیش از 10 تا راه رو از شبستان رو بیشتر نرسیدم برم (جسد شدم بابا)
کاش نمایشگاه کتاب، نمایشگاه بود و نه فروشگاه! و تخصصی بود و نه همه دور هم. پدرمون در اومد تو این جهنم دوست داشتنی!
تا بعد، امروز رو براتون بگم که بیا و ببین
:)
معه, ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۲۰:۱۱
- ۹۲/۰۲/۱۳
چرا دیگه نیامدی نمایشگاه؟ چشم ما به جمال شما روشن بشه.