سفر نامه ای از خودم (قسمت چهارم)
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
در نیمه شب به عادت هر شب بیدار شدم!
اما خبری از اینترنت نبود و نت بوک همراه بی مهمات (امکان اتصال به شبکه جهانی) باقی
ماند و من ماندم و بیداری چشم و نگرانیهای ناشی از حضور در شبکه ای اجتماعی و یاد رفقا ...
بعد از لختی به یاد خدا افتادم که خیلی وقت بود در
بیداری های شب او را ندیده بودم. پس به دیدارش رفتم و جای هیچ کس خالی نبود! پدر و مادر و برادر و خواهر و همسر را دعا گفتم و نوبت به رفقا رسید که دعایشان کردم تا به 39 رسیدم و در آخرین نفر همه را دعا کردم با "الهم اغفر للمومنین و المومنات ...".
ادامه داشت تا صدای اذان صبح گوش را نوازش داد و با فاصله ی
اندکی از اذان به نمازش پرداختم و دوباره به تکه ی لحاف دوزها برگشتم تا لختی بی
آسایم.
قبل از طلوع بیدار شدم و با خدا حافظی از صاحب خانه که عزیز بود و زیبا سیرت خود
را به ساحل رساندم. به او گفتم احتمال دارد برگردم و شاید هم به نزد سر و همسر برگشتم که بعد خواهم گفت چه شد!
جایی نزدیک رادیو دریا!
خودرو سیمین رنگ را در کناری که وسط ترین جا بود رها کردم و در کنار خط ساحل کیلو متری را طی نموده و از کنار هتلهای مجلل پارچه ای که بوی محبت می داد و گذشت و سادگی عبور کردم و به انتهای اسکله تفریحی رسیدم؛ جا گیر شدم در نزدیکی صیادی که قلاب خود را به امید خدا به آب افکنده بود.
نشستم به تماشای فلق و آغاز کردم زور زدن را برای شاعری!
و حاصلش شد دو قطعه رباعی که در آغاز این سلسله آمده است
92/3/22
ادامه دارد
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۸
- ۹۲/۰۳/۳۱
تا اینجای سفرنامه که فوق العاده بود ....
چقدر لذت میبرم از ساده نوشتن و صادقانه نوشتن ...
وقتی آدم خود واقعیشه ....
طعم روزهاتون عسل ...