دو سفرنامه از سید مجید حسینی (بخش دوم)
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
در بخش پیش که اولین سفرنامه سید محید حسینی را بررسی کردیم و شروع کردیم با کتاب دومش، مطلب دو قسمتی مان را! مختصری در باره سفرنامه و علت خوانش آن توضیح دادم. و خوشحالم که این سبک خاطرات مکتوب را با عمره نامه ای آغاز کردم.
اما سفرنامه ها، سفرنامه ها همانطور که در بخش اول اشاره کردم شرکت دهنده خواننده در سفریست که هرگز به آن نرفته است و یا امکانی ست برای مقایسه دید و تجدبه شخصی با شخصی دیگر. و انتقال تجربه ها و سرعت بخشیدن به تعامل با دیگر فرهنگها و اقتصادها را به دنبال دارد. اگر به سفرنامه های مستشرقین نگاه کنیم و به عملکرد دولتها و تجار و صنعتگران آن طرف عالم بنگریم، به وضوح ارزش سفرنامه ها را در خواهیم یافت. برای مثال کریستف کلمب به دنبال ثروت هندِ ذکر شده در سفرنامه های تجار به دریا رهسپار شد تا با توجه به گرد بودن زمین راهی جدید، برای تجارت و تسلط به آن دیار پیدا کند که سر از آمریکا در آورد. یا حضور انگلستان در هند و چین و ایران و آفریقا در پرتو همین دیدها اتفاق افتاده است! و این است ارزش واقعی سفر نامه ها.
ادامه این مقدمه مفصل را به دیگر کتب از این دست وا می گذارم و با سر، به سراغ سفرنامه اول سید مجید حسینی می رویم.
هاروارد مک دونالد
43 نمای نزدیک از سفر آمریکا
سفرنامه یاد شده با 258 صفحه در قطع رقعی و توسط انتشارات افق منتشر شده است. جناب حسینی این کتاب را به منزله مجموعه ای از عکسهای گرفته شده جمع آوری کرده است و البته کتابش مملو از اینچنین عکسهایی هم هست! هم رنگی و هم سیاه و سفید که خواننده را در تجربه سفرش همراه تر می سازد.
برای نزدیکتر شدن ذهنمان به فضای ذهنی نویسنده اشاره ای کوتاه به سه نما از 43 نمای موجود در کتاب می نمایم:
آخرین دید: آخرین مکانی که در نیویورک می شود دید مجسمه آزادی است. مجسمه وسط آب در نزدیکی منهتن دست بالا برده و مردم با قایقهای کوچک توریستی به دیدنش می روند. اگر از من بپرسی مهمترین چیزی که این چند روز همرات داشتی چه بود؟ می گویم "غرور ایرانی" که همه چیز را از بالا نگاه کنم. نظر خودم را داشته باشم و برای نظر خود از همه بیشتر ارزش قائل باشم. به نظرم رسید داخل کشتی سر کل لاین نزدیک مجسمه آزادی بهترین چیزی که به دردم خورد همین "غرور ایرانی" بود که در ذهنم دنبال دلایلش گشتم. احساس کردم خوب شد ما تخت جمشید و پاسارگاد و برج آزادی و برج میلاد را داریم و اگرنه، اینجا باید مثل مجسمه فرانسوی، دست بالای سر می بردی. مردمان زیادی از ملیتهای مختلف مشغول سیاحت از مجسمه بودند ولی من حتی از کشتی هم پیاده نشدم! به قول پیر زن فروشگاه میسیز خودمان تهران بهترش را داریم، شاید غرور اضافی است ولی هر چه هست کنار ملیتهای دیگر که انگشت به دهانِ از فضای فرهنگی مجسمه بودند، این غرور عجب کیمیا ایست... نمی دانم چرا دوست داشتم سر یک میز مناظره با "امپایر استیت" بنشینم. تا ببینیم چه کسی مغرورتر است، من ایرانی با همه رجزهای فرهنگی ام یا برج نیویورکی با گردن کشی مدرن اش. به نظرم دوران گردن کشی با ساختمانهای مدرن تمام شده و تا همین دوبی هم که بروی ده ها برج بلندتر "امپایر استیت" می بینی اما غرور من ایرانی ماندگار است و خواهد ماند تا ایرانی هست. و ساختمان مغرور پیش من در مناظره می بازد.
دو نمای دیگر "مک دونالد سلطان جاده های آمریکا" و "قبرستان ملی آرلینگتون" را هم انتخاب کرده بودم که به دلیل اختصار از آوردنش امتنا کردم.
باشد تا کتاب را مطالعه کنیم که ارزشی دارد برای خود
یا علی
یکشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۹
- ۹۲/۰۳/۰۴
تعبیر جالبی دارین از سفرنامه از خوندن بخش کوچکی از کتاب علاقه مند شدم که کتاب رو تهیه کنم.چه میکنه این غرور ایرانی!!!!
موفق و پایدار باشین و همیشه نویسنده
یاحق