بسم الله الرحمان الرحیم
یکماه پیش رفتم تا با پولهایی که جمع کرده بودم و تخفیفهای فصل، زن مورد نظرم را سفارش بدهم.
کمپانی "دوردونه ها" که دیگر سالهاست در کار ساخت و تامین زوج مناسب برای
مردان و زنان است و از ساخت اسباب بازی برای کودکان فارغ شده، قوی ترین
کمپانی برای خرید زن محبوبم بود.
زنم را به رباط جذابی که آنجا برای همین کار بود سفارش دادم!؟ با همان
رنگ و نوع و مدل مو، به همان اندازه بلند، به همین اندازه چاق، با این سایز
سینه و این دور کمر و آن سایز باسن و حتی رنگ پوست و چشم و بلندای ی مژه
ها!!!!
حتی صدایی را که دوست دارم برایش انتخاب کردم
در کنارم زنی بود که داشت مرد مورد نظرش را سفارش میداد! زن جذابی بود
ولی هر دو از هم میترسیدیم و شاید بتوان گفت متنفرانه چشمهای هم را نگاه هم
نکردیم!!!
بعد از یک هفته زنم را برای نسب مجانی به خانه ام آوردند و من از دیدنش
شگفت زده شدم. او همان زن رویایی من بود. آنقدر برایم جذاب بود که نصاب را
زود رد کردم و او را که شارژ شارژ بود با احساس صدا زدم:
"مستانه"
چشمانش را باز کرد
مرا شناخت
لبخند زد
بلند شد
ب سمتم دوید
اندکی جست
و خود را در آغوشم جای داد
چشمانش را بگمانم بست
و پشت گردنم را طولانی بوسید
بدنش گرم بود و ....
موهایش را نوازش کردم
تا سرش را از روی شانه ام بلند کرد
چشمانش را باز نمود
گفت: فرهاد سلام
.
.
.
.
.
روزها به آرامی و با خوشی کامل می گذشت
و هر روز از بودن با مستانه لذت کامل را میبردم
روزی صبح از خواب بیدار شدم و او را که آرام کنارم خوابیده بود بوسیدم. خیلی دلم میخواست آن روز را پیشش بمانم و سر کار نروم!
اما کارها مانده بود و باید به سرعت به آنها رسیدگی میکردم. در همین افکار بودم و با خودم برم، نرم می کردم که تصمیم گرفتم بروم و
با سرعت کارها را ردیف کنم و با خیال راحت برگردم پیش محبوبم!!!!!
دوباره بوسیدمش
چشمهایش را نیمه باز کرد و سلام داد و خندید و خودش را با کرشمه ی خاصی کشید و گفت: دلم برات تنگ شده... چشمکی زد و چشمهایش را بست. بعد هم لبهاش را به معنای بوسیدن غنچه کرد
من دیگر داشتم دیوانه میشدم، سرم را تکان دادم و به سمت در رفتم.
اصلا دلم نمیخواست بروم ولی رفتم و سر کار تمام حواسم پیش مستانه بود!
با این حال موفق شدم با این امید که به خانه برسم و او را در آغوش بگیرم، کارها را انجام بدهم و ....
بالاخره راهی خانه شدم
حتی از آسانسور استفاده نکردم و با شعف بسیار به سمت درب خانه میدویدم
همیشه پشت درب که میرسیدم و صدای جیرینگ جیرینگ کلیدها که به گوش میرسید مستانه درب را به سرعت باز میکرد و مرا غافل گیر میکرد
و به شدت انتظار داشتم امروز هم همین اتفاق بیافتد
ولی خبری نشد!
و من با امید اینکه متوجه نشده آرام و با سر و صدای زیاد کلید را در جای خودش فرو کردم و چرخاندم
باز هم خبری نبود!
حتی پشت در هم ناایستاده بود!
حتی تر به سمتم هم نمی آمد!
با خودم گفتم شاید می خواهد غافلگیری جدیدی رو کند و برای همین پنهان شده، ولی هر چه می گشتم جایی نبود
آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که توی رخت خواب منتظرم باشد
به سمت اتاق خواب رفتم و یواشکی توی اتاق را نگاه کردم.... بله همانجا
بود .... برگشتم .... لبخند زدم .... چند لحظه صبر کردم تا هیجانم آرام شود
و آرام و متین وارد اتاق شدم و به سمتش رفتم
اما هیچ حرکتی نداشت
راستش کم ترسیدم.... ولی هنوز منتظر غافلگیری تازه ای بودم
رفتم و کنارش نشستم.... باز هم تکان نخورد!!!
موهایش را نوازش کردم... باز هم تکان نخورد!
پتو را کنار زدم دیدم چشمهایش باز است و خیره!!!! انگار مرده بود... صورتش هم سرد سرد بود
دیگر داشتم از حال میرفتم ... زن مورد علاقه ام سرد و خاموش کنارم افتاده بود
بلند شدم رفتم شماره پشتیبان مستانه را گرفتم و تغریبا سرش داد زدم که: "چرا مستانه سرد شده و بی حرکت مانده و به من بی توجهی میکند!؟"
اپراتور که معلوم بود رباطی است آرام و با وقار! پاسخ داد: خونسردی خود
را حفظ کنید و من برای پاسخگویی به شما و رفع مشکل شما در خدمت هستم... بعد
پرسید: آیا مستانه را قبل از رفتن به شبکه ی برق متصل کرده اید یا به او
دستور داده اید که به خودش برسد و خود را شارژ....
گوشی تلفن از دستم افتاد
زانو زدم
یاد رودابه افتادم که عاشقش شده بودم و کمی باهم زندگی کرده بودیم و او
از بی توجهی من رنجیده بود و میگفت تو فقط موقع خوشیت و موقع نیازت به سراغ
من می آیی و هیچ توجهی به من نمی کنی.... و اصلا برای همین از من جدا شده
بود
و حالا
مستانه
با بی توجهی من
سرد و خاموش بر روی همان تختی که صبح ترکش کرده بودم بی استفاده افتاده بود
باید ...
برداشتی شخصی از فیلمنامه ی فیلم "هوش مصنوعی" به کارگردانی اسپیلبرگ
در توضیح این فیلمنامه عرض می شود که این فیلم نامه اقتباسی است از رمانی به گمانم به همین نام از نویسنده ای که نمی شناسمش و البته رمان را نخوانده ام
چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ق.ظ