دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

تاثیر گذارترین کشور در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه بعد از پایان جنگ سرد بر سراسر دنیا آمریکاست!؟ این کشورِ محاصره شده مابین دو اقیانوس آرام و اطلس و حیاط خلوتی به نام کانادا و محقر زهر داری که در خواب است و تا در چه زمانی بیدار شود به نام مکزیک، در هر سالِ بعد از جنگ جهانی دوم درگیر بیش از یک جنگ بوده است. سازمان ملل در این کشور مستقر است و در هر جای دنیا نا آرامی، غارت و یا نسل کشی صورت گرفته است با کمی دقت می توان حضور این عجیب الخلقه عالم معاصر را یافت. حیات و ممات آمریکا با جنگ و غارت گره خورده است و از همین روست که دشمن درجه یک کشوری مثل ایران است! چرا که رام او نیست و راهی هم برای ضربه نظامی زدن به او سراغ ندارد! تلاش مستقیم (رهایی گروگانهای لانه جاسوسی) و تلاش غیر مستقیمش از سه راه (کودتاهای متعدد و تجزیه طلبی و حمله نظامی عراق) با شکستهای سختی مواجه شدند از این روست که در این سالهای اخیر ایران را به شدت محاصره کرده و به شدت آماده شرایطی است که بتواند راه مورد علاقه خود که همان حمله نظامی مستقیم است را عملی کند. مطالبی که ذکر شد کافی است تا انسان در مورد دشمن بودن یک کشور علیه کشورش مطمئن شود. قرآن در مورد دلیل پیروزی مومنین بر کفار در آیه 65 سوره انفال می فرماید:" إِن یَکُن مِّنکم مِّائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ " اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند غالب می‏شوند ، به خاطر اینکه آنان مردمی هستند که نمی‏فهمند" برای آنکه پیروز باشیم قرآن دستور داده که فهیم باشیم و یکی از راه های فهم مطالعه و شناخت است و برای شناخت دشمن راهی بهتر از مطالعه تاریخ او نیست.


تاریخ آمریکا 1492 تا 2001


شاید بهترین و کاملترین کتابی که برای شناخت تاریخ آمریکا در دست است، کتاب "تاریخ آمریکا از سال 1492 تا سال 2001" نوشته هاوارد زین استاد مرحوم دانشگاه هاروارد باشد این کتاب برای اولین بار در سال 1980 با نام "تاریخ مردمی ایالات متحده" به چاپ رسید و بارها بازنگری و کامل شد و آخرین بازنگری آن کامل شده این تاریخ تا سال 2001 است و حمله به برجهای تجارت جهانی است. این کتاب hand book جنبش wall street بوده و این دلیل، خود به تنهایی بر ارزشهای این کتاب صحه می گذارد.

 

هاوارد زین در سال 1922 در خانواده ای فقیر و مهاجر در بروکلین به دنیا آمد و از 8 سالگی در کارخانه کشتی سازی مشغول به کار شد. در سالهای جنگ جهانی دوم به عنوان توپچی هواپیما در نیروی هوایی ایالات متحده خدمت کرده است و جزو کسانی بود که از خود پرسید "برای چه چیز کشتی؟" وی مدالها و درجاتش را در جعبه ای گذاشت و روی آن نوشت "دیگر هرگز" بعد از این بر اساس قانون حمایت از نظامیان شرکت کرده در جنگ وارد دانشگاه شد و به تحصیل تاریخ پرداخت. او جزو کسانی بود که در اثر مبارزه با نژاد پرستی از دانشگاه اخراج شد وی در دانشگاه بوستون جزو نامدار ترین مخالفان جنگ ویتنام بود و اسمش همواره در لیست سیاه FBI قرار داشت. وی بعدها کتب، مقالات و نمایشنامه های بسیاری تدوین و تالیف کرد و نهایتا در سال 2010 درگذشت.

ترجمه کتاب هاوارد از انتشارات آمه و با ترجمه خوب و روان آقای مانی صالحی علامه با 930 صفحه در قطع وزیری در دسترس علاقمندان تاریخ و علوم سیاسی قرار دارد. این کتاب بدون مقدمه - حتی بدون مقدمه مترجم و ناشر شامل 25 فصل و یک موخره است و در انتهای کتاب، کتابنامه و نمایه آورده شده است. کتاب فاقد عکس در متن است ولی چند عکس مختصر در پایان کتاب به چشم می خورد.

نویسنده این کتاب خلاف عادت کتابها که معمولا پیش درآمد دارند و در آن نویسنده دلیل نگارش کتاب را بیان می کند، این بخش را در پایان کتاب و در یک موخره آورده است. این موخره 8 صفحه ای بسیار جذاب نوشته و ترجمه شده است. در بخشی از این موخره که دلیل نگارش این کتاب است اینگونه می خوانیم: "همانطور که در مقدمه قانون اساسی آمده، ظاهرا گفته می شود "ما مردم" هستیم که این سند را نوشته ایم و نه آن پنجاه و پنج مرد ثروتمندی و مرفهی که منافع طباقاتی شان نیازمند وجود یک دولت مرکزی قوی بود. این استفاده از دولت برای خدمت به نیازهای ثروتمندان و قدرتمندان در سراسر تاریخ آمریکا تا به امروز ادامه یافته است و آن را پشت پرده ی سخنانی از این قبیل اینکه همه ما - ثروتمند و فقیر و طبقه متوسط - دارای منافع مشترکی هستیم پنهان کرده اند. ... منافع طبقاتی پشت یک پرده کاملا فراگیر به نام "منافع ملی" پنهان شده است. تجربه خود من در جنگ دوم جهانی و تاریخچه همه آن دخالتهای نظامی که ایالات متحده در آنها درگیر بوده، باعث شک و ناباوری من می شد هنگامی که می شنیدم کسانی از مقامات عالی سیاسی از "منافع ملی" یا "امنیت ملی" سخن می گویند تا سیاست های شان را توجیه کنند. با همین توجیهات بود که ترومن "عملیات انتظامی" ای را در کره آغاز کرد که چند میلیون نفر را بکشتن داد و جانسون و نیکسون جنگی را در هند و چین به راه انداختند که شاید سه میلیون نفر در طی آن کشته شدند و ریگان به [جزیره] گرنادا تهاجم کرد و بوش [پدر] به پاناما و عراق حمله کرد و کلینتون بارها و بارها عراق را بمباران نمود. ... از کلاس اول ابتدایی تا پایان دبیرستان کوچکترین اطلاعی به من داده نشده بود که ورود کریستوف کلمب به دنیای جدید آغاز نسل کشی و قتل عامی بود که در طی آن کل جمعیت بومی هیسپانیولا معدوم شد. یا اصلا نمی دانستم که این نسل کشی تازه اولین مرحله فرایندی بود که به نام گسترش آرام و دلپزیر ملتی جدید... مطرح می شد اما در واقع این گسترش آرام از طریق اخراج خشونت آمیز سرخ پوستان با فجایعِ بی رحمانه ی وصف ناپذیر، در جای جای این قاره پهناور بوده است تا اینکه سرانجام آنها را مثل گله های گاو و گوسفند در اردوگاه ها اسکان دادند "

خواندن این کتاب پرده از چهره پنهان شده در پشت رسانه های فراگیر امپریالیسم آمریکا بر می دارد بسیار برای جوانان علاقه مند به فعالیتهای سیاسی لازم است و از آنجا که نگارنده خود یک آمریکایی تمام عیار است، اعتماد خواننده به صداقت نویسنده دو چندان می شود.

 

این کتاب را از کجا تهیه کنیم: تهران، خیابان انقلاب، بین وصال و فلسطین، فروشگاه ترنجستان


شنبه, ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۵۹

  • مجید شفیعی

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس مراسم رونمایی رمان «کلت 45» نوشته حسام الدین مطهری با حضور رضا امیرخانی، ابراهیم زاهدی مطلق و جمع زیادی از علاقه‌مندان در کافه کراسه برگزار شد.

 

* امیرخانی: خوشحالم کتاب در غربت به دنیا نمی‌آید

رضا امیرخانی نویسنده رمان «بی‌وتن» در این مراسم گفت: اگر کسی گفت شخصی در کار کشف استعدادهاست یعنی کار خودش تمام شده ولی من می‌خواهم هنوز هم کتاب بنویسم. من به خاطر کتاب به این جلسه آمدم اگر در هر جایی دیگری هم بود می‌آمدم. البته باید بگویم ارتباط من با نویسنده کتاب خیلی کم بود، البته خیلی هم دل‌انگیز نبود ولی من به خاطر آن ارتباط به اینجا نیامدم. کار ما قصد و داستان است و اگر قرار باشد به این خاطر اینجا نباشیم می‌توانستیم جای دیگر برویم.

وی درباره این اثر گفت: کتاب را پس از انتشار خواندم؛ در وهله اول بگویم که خوشحالم در روزگاری زندگی می‌کنیم که الحمدالله استقبال خوبی از کتاب می‌شود. این جمعیت که برای این کتاب آمده نشان می‌دهد یک فضایی ساخته شده که کتاب در غربت به دنیا نمی‌‌آید یک موقعی کتاب طوری متولد می‌شود که نیاز به حمایت افراد خاصی داشت ولی الان این طور نیست.

نویسنده رمان «من‌او» ادامه داد: مهمترین نکته درباره کتاب این است موضوع کتاب «کلت 45» انقلاب 57 نیست بلکه موضوع آن امروز ماست. یعنی کتاب اگر می‌خواهد زنده باشد باید برای مخاطب امروز نوشته شده باشد والا زنده نمی‌ماند و کتاب «کلت 45» برای امروز ما نوشته شده است.

امیرخانی ادامه داد: «کلت 45» به من یک تشکیلات انسانی مبتنی بر عدم تعقل نشان می‌دهد به نظر من مواجهه کتاب با مجاهدین خلق جسورانه است البته در برخی موارد با ناخودآگاه نویسنده درگیر شده است بنابراین خوب از کار درآمده است و اگر این مسئله به صورت خودآگاه بود خراب می‌شد.

امیرخانی گفت: در بخشی از دیالوگ‌ها نویسنده وارد ذهن شخصیت‌هایش شده است در حالی که آنچه بیان می‌شود متضاد قانون است و این بهترین شیوه نشان دادن نفاق در ادبیات است در حالی که یک منتقد حرفه‌ایی ممکن است بگوید این اثر تکنیک خاصی ندارد در حالی که اینها اتفاقاً فرم نویسنده است و می‌تواند به ادبیات داستانی ما اضافه شود. به نظر من فصل پایانی کتاب که مواجهه صالح با مادرش است بسیار خوب از کار درآمده است.

* شبکه‌ای که به اعضایش اجازه تفکر ندهد محکوم به اضمحلال است

این نویسنده در ادامه به واکاوی شبکه تشکیلاتی منافقین پرداخت و گفت: باید شبکه‌های انسانی را از یکدیگر تفکیک کنیم. این کتاب با واکاوی مجاهدین خلق نشان می‌دهد شبکه انسانی چگونه شکل می‌گیرد. در این کتاب نشان داده می‌شود که در ایران شبکه‌های انسانی در فضای سیاست‌زده شکل می‌گیرد ولی برای تمدن‌سازی باید شبکه‌های انسانی شکل بگیرد.

وی ادامه داد: ما در این کتاب با شبکه انسانی مجاهدین خلق مضمحل شده مواجهه‌‌ایم که موارد بسیاری از آن را در داخل و خارج کشور می‌بینیم. باید ببینیم چه اتفاقی می‌افتد این شبکه انسانی با آن شبکه انسانی که شهید بهشتی در نظر داشت متفاوت می‌شود، از نظر من مجاهدین خلق یک شبکه انسانی است که شبیه شبکه‌های دیگر است که ممکن است نکات به درد بخوری هم در آن وجود داشته باشد مثل شبکه‌های دیگری که وجود دارد اما باید ببینیم آن چیست که در محتوای شبکه انسانی مجاهدین خلق و دیگر شبکه‌های سیاست‌زده منجر به فروپاشی و اضمحلال می‌شود.

نویسنده رمان «قیدار» ادامه داد: من می‌گویم دو نوع شبکه انسانی داریم. شبکه انسانی که بیشترین رشد را دارد شبکه‌هایب است که گروه یا انسانی با هوش متوسط در رأس آن است و در زیرشاخه‌های آن نیز افرادی منگول وجود دارند که افراد شبکه بالا فکر می‌کنند اگر تفکر شکل بگیرد به ضرر آنهاست که مجاهدین خلق از این نوع شبکه است که در نهایت محکوم به فروپاشی است. هر شبکه انسانی که این مدل را برگزیند می‌شود از جنس شبکه مجاهدین خلق. در این شبکه‌ها زیرشاخه‌ها فکر نمی‌کنند و از بالا به پایین درجه فکر کردن کمتر می‌شود در حالی که در شبکه انسانی درست افراد باهوش بالا در رأس قرار می‌گیرند و البته باهوش‌ترها و نخبگان در زیرشاخه‌ها نیز وجود دارند و در این شبکه قرار نیست که بگویند شما فکر نکن.

امیرخانی ادامه داد: من وقتی مجبور می‌شوم بروم سراغ کتابی مثل اصول کافی مغرور می‌شوم که آن عالم دینی توانسته هر تقسیم‌بندی را که دوست داشته برای خودش داشته باشد و برای خودش مهم‌ترین نکته را عقل می‌خواند. در رساله‌ها نیز معمولاً در مسئله اول یا دوم به عقل مقلد (تقلیدکننده) در برابر مقلد (تقلیدشونده) توجه می‌شود ولی وقتی من سراغ سیاست می‌روم می‌بینم که قرار نیست اجازه فکر کردن به من داده شود.

* گفتمان انقلاب اسلامی باید حول محور کتاب شکل بگیرد نه شفاهیات

نویسنده کتاب «من و او» با اشاره به تعبیر خود از گفتمان انقلاب اسلامی و نسبت آن با ادبیات داستانی گفت: ما همه اینجا به احترام زحمت نویسنده نشسته‌ایم حرفهای ما ممکن است فردا تغییر کند اما نویسنده نمی‌تواند حرفهای کتاب خودش را تکذیب کند. گفتمان انقلاب اسلامی باید حول محور کتاب شکل بگیرد نه شفاهیات یا لوح‌های فشرده فلان شخص که مربوط به گفتمان انقلاب اسلامی نیست.

* بزرگان انقلاب اسلامی با کتاب‌هایشان با مردم حرف می‌زنند نه با سخنرانی

وی اضافه کرد: همه افرادی که ما در انقلاب اسلامی عاشق آن شدیم بیش از آن که حرف بزنند می‌نوشتند و صاحب کتاب بودند که این امر درخشانی در تاریخ بشریت است. در انقلاب‌‌های مشهور دنیا مثل انقلاب کوبا،فرانسه و آمریکا چیزهایی مثل سلاح، حقوق و... ارزش دارد اما در انقلاب اسلامی درباره افرادی صحبت می‌کنیم که صاحب کتاب بودند و در راه ساختن آن متن می‌نوشتند. همه بزرگان انقلاب اسلامی با کتاب‌هایشان با مردم حرف می‌زنند نه با سخنرانی. اگر سخنران هم بودند مثل شریعتی و مطهری این حرفها در کتاب‌ها قابل چاپ بود اما امروز 90 درصد حرف‌های سخنرانی‌های ما قابل چاپ نیست. ما می‌بینیم بسیاری از رؤسای جمهوری اسلامی ایران تا مقطعی کتاب داشتند اگر در این میان کسی بدون کتاب شروع به حرف زدن می‌کند مربوط به گفتمان انقلاب اسلامی نیست.

* زاهدی: اگر نویسنده از اثرش کوچک‌تر باشد به دل مردم نمی‌نشیند

ابراهیم زاهدی‌مطلق نویسنده و روزنامه‌نگار نیز در این برنامه گفت: آقای مطهری از کشفیات رضا امیر‌خانی بود سال 84 که من در روزنامه همشهری بودم وی را برای همکاری به من معرفی کرد و گفت استعداد و قلم خوبی دارد که الان می‌بینیم این استعداد شکوفا شده و حتی کارهای بهتری از وی خواهید دید. رضا امیرخانی در یکی از چاپ‌های کتاب «من او» برای من نوشتند تقدیم به «یار شعب این کتاب». به من می‌گفت همه به من فحش می‌دادند در حالی که تو می‌گفتی کارت خوبه. آقای مطهری البته فحش نخورده ولی امیدوارم کارهای خوبی از وی خوانده شود.

وی در سخنان خود با اشاره به کشف استعدادها گفت: ما معمولاً از کشف استعداد صحبت می‌کنیم ما الان می‌بینیم وضعیت خوبی در فوتبال نداریم دلیل این نیست که بازیکن خوبی نداریم دلیلش آن است کاشفان استعداد به حاشیه رفته‌اند. در هنر و فرهنگ هم همین است چه‌طور می‌شود در جامعه 25 میلیونی قبل انقلاب مجری تلویزیونی خوبی داریم اما در جامعه 70 میلیونی الان این مجری پیدا نمی‌شود در حوزه ادبیات هم همین مطلب صادق است.

زاهدی ادامه داد: خوشحالم یک جوان 24 ساله به نوشتن درباره رمان انقلاب فکر می‌کرد و نیاز به مدیر فرهنگی ندارد و خط خودش را پیدا می‌کند و درباره چیزی ارزشمند مطلب می‌نویسد.

 

 وی خاطرنشان کرد: موقعی که کتاب را قبل از چاپ خواندم یک تحسین قلبی داشتم که یک جوان به خودش جرأت داده حمله کند به موضوعی مثل مجاهدین خلق. جوان‌های آن سال یادشان می‌آید که اطراف دانشگاه تهران پاتوق مجاهدین خلق بود. من در این اطراف مدرسه می‌رفتم و مباحث آنها را دیدم انصافاً کار به ادبیات این گروه خیلی نزدیک است. 34 سال است از این موضوع گذشته و دیگر وجود ندارد ولی شخصیت‌های این رمان به آن زمان واقعاً نزدیک است و خوب از کار درآمده است. مطمئناً برای کتاب زحمت کشیده شده چرا که داستان دارد. درون آن یکی دو تا قصه وجود دارد که روایت می‌شود.

ابراهیم زاهدی امطلق همچنین گفت: 10 سال پیش یک مستندی درباره امیرخانی می‌ساختند در مدرسه علامه حلی، به سراغ من هم آمدند که در آن موقع گفتم ما اول با یک کتاب یا اثری آشنا می‌شویم ولی بعد که با صاحب اثر روبه‌رو می‌شویم آدمش به دل ما نمی‌نشست چون صاحب اثر از کتابش کوچک‌تر است در حالی که امیرخانی از آثارش سرتر است. من حسام مطهری را می‌شناسم و او از کار خودش بهتر‌است و این برای نویسنده بهترین برد است که از اثرش کوچک‌تر نباشد.

زاهدی مطلق ادامه داد: مسئولان فرهنگی ما باید شرایط را طوری فراهم کنند که نویسندگان بتوانند با استفاده از اطلاعات موجود درباره گروه مجاهدین خلق بیشتر بنویسند چرا که تعداد کمی از نویسندگان نسل سوم توانسته باشند آن شرایط را دیده باشند و یا آن فضا را تجربه کرده باشند.

* مطهری: «کلت 45» یک رمان انتقادی هست

حسام‌الدین مطهری نویسنده رمان «کلت 45» نیز با اشاره به اینکه این رمان بیش از آنکه رمان انقلاب باشد رمانی درباره رویارویی مردم با مردم است، گفت: من خواستم توجه بدهم که این اتفاق در هر زمانی ممکن است رخ بدهد می‌خواستم بگویم که مردم متوجه سیاست باشند که می‌تواند خواهر و برادر را رویاروی هم قرار بدهد.

وی اضافه کرد:‌من در این رمان قاضی نبودم و فقط سعی کردم رفتارهای شخصیت‌های داخل رمان را منعکس کنم البته رد نمی‌کنم که در برخی موارد نیز قضاوت کرده‌ام.

مطهری گفت: رمان «کلت 45» یک رمان انتقادی هست ولی صریح و روشن نیست شاید کسی هم متوجه نشده باشد ولی می‌خواستم برخی رفتارهای اشتباه دهه پنجاه را منعکس کنم.

در این مراسم شاهمردای مدیر نشریه آرما با تشکر از عوامل کافه کراسه در برپایی این نشست گفت: احساس ما این است که بضاعت انقلاب اسلامی در حوزه‌های مختلف بضاعت کمی نیست اما نکته مهم اجازه خودباوری و ظهور و بروز رویش‌های جدید در این عرصه است. ما از وزارت ارشاد انتظار داریم از چنین آثاری حمایت کنند اما در عرصه فرهنگی به نظر می‌رسد دولت سد راه بسیاری از کارها است و اگر آنها مانع نشوند آثار خوبی را در این حوزه شاهد خواهیم بود.

به گزارش فارس در ابتدای این برنامه حسام‌الدین مطهری بخش‌هایی از رمان «کلت 45» را برای حاضران قرائت کرد.

  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


این شعر رو از قیصر شعر ایران به سید مرتضی ی آوینی، صیاد شیرازیِ دردانه و آقا مرتض ی مطهری تقدیم می کنم. که از اولی و آخری یاد گرفتم و دومی را آرزو دارم.

بیا به خانه آلاله ها سری بزنیم

ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم

به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم

سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم

شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم

اگر چه وا نکند، دست کم دری بزنیم

تمام حجم قفس را شناختیم، بس است

بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم

به اشک خویش بشوییم آسمان ها را

ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم

اگر چه نیت خوبی است زیستن اما

خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم

و العاقبت للمتقین



  • مجید شفیعی

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام


زندگی نامه ها و یاد نامه ها از زیبا ترین متنهای موجود در دست بشریت است، که اگر زندگی آدم سوئی باشد موجب عبرت (نبرد من) است و اگر بزرگ آدمی باشد موجب غبطه و حرکت است (خاطرات مرضیه حدیده چی -دباغ(- .


اما گاهی اوقات برخی از این آثار که به انسانهایی با اعمال داستان گونه می رسد، اینجاست که دیگر تخیل رنگ می بازد و رمان لنگ می اندازد در برابر عظمت شخصیتِ آدمی که ایده آل زندگی کرده و نگاهش را به افقهای دور داده و بر هر چه ترس و عادت و نظر دیگران است پشت کرده و قدم در راه برگزیده خویش قرار داده است.

در میان این افراد آنهایی که الهی تصمیم می گیرند و در مجرای فیض الهی قرار می گیرند داستان دیگری دارند

الان مو بر بدنم راست شد از یاد آدم هایی چون حر، زهیر، قیص بن مسهر صیداوی، اصحاب کهف، سید عباس موسوی، چمران، فهمیده و ...

در میان این اکابر نامهایی چون بُرنسی و ضرغام  از جایگاه ویژه ای برخوردارند که آن زندگیش را در مسیر انوار الهی قرار داد از ابتدا و چشم و دست خدا بود و این مانند مرد از کرده خود برگشت و بار گناه بر زمین نهاد و راه صواب در پیش گرفت و به تحقیق "إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا.

کبریایی ای به نام شاهرخ ضرغام

 

شاهرخ حر انقلاب اسلامی

 

گوینده عراق هم می گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!... اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند، نه اسم، نه شهرت، نه حتی قبر و مزار و نه ...

 

این متن پر کشش از آن مرد عظیم در بهار 89 از گروه پژوهشی شهید ابراهیم هادی و از انتشارات پیام جاوید در اختیار خوانندگان قرار گرفت. کتاب اپیزودی است و بسیار پر کشش. فرازهای کوتاه و پر مغز از زندگی یک آدم – به هر کسی آدم نمی گویم- از کسی که برای خودش احترام قائل است و به قول عارف سفر کرده مان بهجت العلما رحمةالله علیه به آنچه علم داشت عمل می کرد و به این گفته امیر علیه السلام عمل می نمود که: "بین خود و خدا پرده ای را نگه دار"

شهید بزرگوار در اول دیماه 1327 از دامن مادری نیکو در تهران دیده به جهان گشود و پس از 31 سال زندگی – به معنای دقیقه کلمه- در آبان 59 در جبهه های شمال آبادان به شهادت رسید.

خط به خط که پیش می روم دست از تایپ کردن به احترام این کبریایی و خلیفه خدا متوقف می شود و به شوق روایتش باز به حرکت در می آید.


یکی از نمونه های حساب داشتن کارهای این آدم این خاطره از اوست:

صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم . به محض ورود ،نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟

اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!


یا این یکی

هر چه پول داشت خرج دیگران می کرد. هر جایی که می رفتیم،هزینه همه را او می پرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد.

فراموش نمی کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم . پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید. شاهرخ کاپشن گران قیمت خودش رادر آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید، مرتب می گفت ،جوون خدا عاقبت به خیرت کنه!

مادر شهید ضرغام که در سال 88 دعوت حق را لبیک گفت


و اگر کاسه ای باشد و پاک و به سمت خدا. بله خدا کسی نیست که این کاسه را لبالب نکند:

عاشق امام حسین علیه السلام بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت . این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت . راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در سطح محل،آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه علیه السلام در میدان قیام می آمد. بعد هم همراه دسته عزاداری حرکت می کرد .

پیرمرد عالمی به نام سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود. شاهرخ را هم خیلی دوست داشت. در عاشورای سال 57، ساواک به بسیاری از هیئتها اجازه حرکت نمی داد. اما با صحبتهای شاهرخ، دسته هیئت جواد الائمه علیه السلام مجوز گرفت .

صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود. محکم وبا دو دست سینه می زد.

نمی دانم چرا، اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سالهای گذشته بسیار متفاوت بود . موقع ناهار ، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا،مردم به خانه هاشان رفتند . اما حاج آقا در حسینیه ماند و با شاهرخ شروع کرد به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم . صحبتهای او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمی کردیم .

این صحبتها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم ،اولین جرقه های هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز،بعد از صحبتهای حاج آقا و پرسشهای ما، حرّ دیگری متولد شد.آن هم سیزده قرن پس از عاشورا! حرّی به نام شاهرخ ضرغام برای نهضت عاشورایی حضرت امام (ره)


و چه شد که آنها شدند گروهان "آدم خوارها":

آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد و گفت: امشب برای شناسایی می ریم جاده ابوشانک. با عبور از میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل یک سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سر نیزه اش را برداشت و رفت سمت آنها ،با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی؟! گفت: هیچی فقط نگاه کن !مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آنها نزدیک شد. با شگردی خاص هر دوی آنها را به اسارت در آورد و برگشت.

کمی از روستا دور شدیم. شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است. باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقویی برداشت. شروع کرد به تهدید آنها. میگفت: شما رو می کشم و می خورم. دست و پا شکسته عربی صحبت می کرد. اسیرها حسابی ترسیده بودند. گریه می کردند. التماس می کردند. شاهرخ هم ساعتی بعد آنها را آزاد کرد! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت :باید دشمن از ما بترسد. باید از ما وحشت داشته باشد. من هم کار دیگری به ذهنم نرسید!

شبهای بعد هم همین کار را تکرار کرد. اسیر را حسابی می ترساند و رها می کرد. مدتی بعد نیرو های ما سازمان یافته شدند. شاهرخ هم اسرا را تحویل می داد . این کار او دشمن را عجیب به وحشت انداخته بود تا اینکه؛ از فرماندهی اعلام شد: نیرو های دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردند. قرار شد من به همراه شاهرخ جهت شناسایی به آنجا برویم. معمولاً هم شاهرخ بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح برمی گشت !!

ساعت شش صبح و هوا روشن بود . کسی را هم در آنجا ندیدیم . در حین شناسایی ودر میان خانه های مخروبه روستا یک دستشویی بود. که نیروهای محلی قبلا با چوب و حلبی ساخته بودند . شاهرخ گفت من نمی تونم تحمل کنم . می رم دستشویی !! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش .

من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم . یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی ،اسلحه به دست به سمت ما می آید . از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده . او مستقیم به محل دستشویی نزدیک می شد . میخواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد . کسی همراهش نبود . از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده . ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود . اگر شاهرخ بیرون بیاید ؟

سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسید . با تعجب به اطراف نگاه کرد. یکدفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریاد کشید : وایسا!! سرباز عراقی از ترس اسلحه خود را انداخت و فرار کرد . شاهرخ هم به دنبالش می دوید . از صدای او من هم ترسیده بودم . رفتم و اسلحه اش را برداشتم . بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت .

سرباز عراقی همینطور ناله و التماس می کرد . می گفت :تو رو خدا منو نخور!! کمی عربی بلد بودم . تعجب کردم و گفتم چی داری می گی؟ سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت :فرماندهان ما قبلاً مشخصات این آقا رو داده بودند . به همه ما هم گفتنه اند: اگر اسیر او شوید شما را می خورد !! برای همین نیروهای ما از این منطقه و از این آقا می ترسند .

خیلی خندیدیم شاهرخ گفت: من اینهمه دنبالت دویدم و خسته شدم . اگه می خوای نخورمت باید منو تا سنگر نیروهامون کول کنی ! سرباز عراقی شاهرخ را کول کرد وحرکت کردیم . چند قدم که رفتیم گفتم : شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کیلو هستی این بیچاره الان میمیره . شاهرخ هم پایین آمد. بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم .

شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروههای زیر مجموعه فدائیان اسلام جمع کرد و گفت: برای گروههای خودتان ،اسم انتخاب کنید و به نیرو هایتان کارت شناسایی بدهید. شیران درنده ، عقابان آتشین،اینها نام گروههای چریکی بود . شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت : آدم خوارها!!

سید پرسید :این چه اسمیه؟ شاهرخ هم ماجرای کله پاچه و اسیر عراقی را با خنده برای بچه ها تعریف کرد.

و این گونه سرش قیمت گرفت:

در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم . کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود ،این خبر ها را هم به سید و فرماندهان می داد .تا مرا دید گفت :یازده هزار دینار چقدر می شه ؟ با تعجب گفتم :نمی دونم ،چطور مگه؟

گفت :الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند با تعجب گفتم: شاهرخ خودمون !؟ فرمانده گروه پیشرو ؟!

گفت: آره ،حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراق می گفت: این آدم شبیه غول می مونه . اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره ،یازده هزار دینار جایزه می گیره .

دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند ،حالا هم برای شاهرخ ،بهش بگو بیشتر مراقب باشه .


درست است؛ رمان باید جذابیت داشته باشد. و درست تر آن که این جذابیت فطری باشد. این کتاب رمان نیست، بله، ولی درام عظیمی دارد که می شود رمانش کرد، فیلمنامه اقتباسی اش کرد، یا حتی فیلم اش را ساخت، ولی با تکنیکِ روایت عظمتِ فطری و نه نمایش حقارتِ جنسی و غرایز پست تر از آن.


لب کلام: خواندن این کتاب از اوجب واجبات مطالعاتی است

این عظمت را از کجا خرید کنیم: اصفهان، میدان احمد آباد، خیابان سروش، نبش کوچه هفتم، پاتوق فرهنگب آسمان، با مدیریت آقای عبودتیان هرندی و با شماره تماس 9131103565


یا لیتنا کنا معهم


  • مجید شفیعی