دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

دوست کاغذی

درباره کتابهایی که خوانده ام، می خوانم و خواهم خواند. شاید فیلم هم نقد کردیم

مشخصات بلاگ

برای معرفی کتاب فیلم و سایر چیزها

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

زن دوست داشتنی من

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ

بسم الله الرحمان الرحیم



یکماه پیش رفتم تا با پولهایی که جمع کرده بودم و تخفیفهای فصل، زن مورد نظرم را سفارش بدهم.

کمپانی "دوردونه ها" که دیگر سالهاست در کار ساخت و تامین زوج مناسب برای مردان و زنان است و از ساخت اسباب بازی برای کودکان فارغ شده، قوی ترین کمپانی برای خرید زن محبوبم بود.

زنم را به رباط جذابی که آنجا برای همین کار بود سفارش دادم!؟ با همان رنگ و نوع و مدل مو، به همان اندازه بلند، به همین اندازه چاق، با این سایز سینه و این دور کمر و آن سایز باسن و حتی رنگ پوست و چشم و بلندای ی مژه ها!!!!

حتی صدایی را که دوست دارم برایش انتخاب کردم



در کنارم زنی بود که داشت مرد مورد نظرش را سفارش میداد! زن جذابی بود ولی هر دو از هم میترسیدیم و شاید بتوان گفت متنفرانه چشمهای هم را نگاه هم نکردیم!!!


بعد از یک هفته زنم را برای نسب مجانی به خانه ام آوردند و من از دیدنش شگفت زده شدم. او همان زن رویایی من بود. آنقدر برایم جذاب بود که نصاب را زود رد کردم و او را که شارژ شارژ بود با احساس صدا زدم:


"مستانه"


چشمانش را باز کرد

مرا شناخت

لبخند زد

بلند شد

ب سمتم دوید

اندکی جست

و خود را در آغوشم جای داد

چشمانش را بگمانم بست

و پشت گردنم را طولانی بوسید

بدنش گرم بود و ....


موهایش را نوازش کردم

تا سرش را از روی شانه ام بلند کرد


چشمانش را باز نمود


گفت: فرهاد سلام

.

.

.

.

.

روزها به آرامی و با خوشی کامل می گذشت


و هر روز از بودن با مستانه لذت کامل را میبردم


روزی صبح از خواب بیدار شدم و او را که آرام کنارم خوابیده بود بوسیدم. خیلی دلم میخواست آن روز را پیشش بمانم و سر کار نروم! اما کارها مانده بود و باید به سرعت به آنها رسیدگی میکردم. در همین افکار بودم و با خودم برم، نرم می کردم که تصمیم گرفتم بروم و با سرعت کارها را ردیف کنم و با خیال راحت برگردم پیش محبوبم!!!!!


دوباره بوسیدمش


چشمهایش را نیمه باز کرد و سلام داد و خندید و خودش را با کرشمه ی خاصی کشید و گفت: دلم برات تنگ شده... چشمکی زد و چشمهایش را بست. بعد هم لبهاش را به معنای بوسیدن غنچه کرد


من دیگر داشتم دیوانه میشدم، سرم را تکان دادم و به سمت در رفتم. اصلا دلم نمیخواست بروم ولی رفتم و سر کار تمام حواسم پیش مستانه بود!

با این حال موفق شدم با این امید که به خانه برسم و او را در آغوش بگیرم، کارها را انجام بدهم و ....

بالاخره راهی خانه شدم


حتی از آسانسور استفاده نکردم و با شعف بسیار به سمت درب خانه میدویدم


همیشه پشت درب که میرسیدم و صدای جیرینگ جیرینگ کلیدها که به گوش میرسید مستانه درب را به سرعت باز میکرد و مرا غافل گیر میکرد


و به شدت انتظار داشتم امروز هم همین اتفاق بیافتد


ولی خبری نشد!


و من با امید اینکه متوجه نشده آرام و با سر و صدای زیاد کلید را در جای خودش فرو کردم و چرخاندم

باز هم خبری نبود!

حتی پشت در هم ناایستاده بود!

حتی تر به سمتم هم نمی آمد!

با خودم گفتم شاید می خواهد غافلگیری جدیدی رو کند و برای همین پنهان شده، ولی هر چه می گشتم جایی نبود


آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که توی رخت خواب منتظرم باشد


به سمت اتاق خواب رفتم و یواشکی توی اتاق را نگاه کردم.... بله همانجا بود .... برگشتم .... لبخند زدم .... چند لحظه صبر کردم تا هیجانم آرام شود و آرام و متین وارد اتاق شدم و به سمتش رفتم


اما هیچ حرکتی نداشت


راستش کم ترسیدم.... ولی هنوز منتظر غافلگیری تازه ای بودم


رفتم و کنارش  نشستم.... باز هم تکان نخورد!!!


موهایش را نوازش کردم... باز هم تکان نخورد!


پتو را کنار زدم دیدم چشمهایش باز است و خیره!!!! انگار مرده بود... صورتش هم سرد سرد بود


دیگر داشتم از حال میرفتم ... زن مورد علاقه ام سرد و خاموش کنارم افتاده بود


بلند شدم رفتم شماره پشتیبان مستانه را گرفتم و تغریبا سرش داد زدم که: "چرا مستانه سرد شده و بی حرکت مانده و به من بی توجهی میکند!؟"


اپراتور که معلوم بود رباطی است آرام و با وقار! پاسخ داد: خونسردی خود را حفظ کنید و من برای پاسخگویی به شما و رفع مشکل شما در خدمت هستم... بعد پرسید: آیا مستانه را قبل از رفتن به شبکه ی برق متصل کرده اید یا به او دستور داده اید که به خودش برسد و خود را شارژ....


گوشی تلفن از دستم افتاد


زانو زدم


یاد رودابه افتادم که عاشقش شده بودم و کمی باهم زندگی کرده بودیم و او از بی توجهی من رنجیده بود و میگفت تو فقط موقع خوشیت و موقع نیازت به سراغ من می آیی و هیچ توجهی به من نمی کنی.... و اصلا برای همین از من جدا شده بود


و حالا


مستانه


با بی توجهی من


سرد و خاموش بر روی همان تختی که صبح ترکش کرده بودم بی استفاده افتاده بود


باید ...


برداشتی شخصی از فیلمنامه ی فیلم "هوش مصنوعی" به کارگردانی اسپیلبرگ

در توضیح این فیلمنامه عرض می شود که این فیلم نامه اقتباسی است از رمانی به گمانم به همین نام از نویسنده ای که نمی شناسمش و البته رمان را نخوانده ام


  • مجید شفیعی

نظرات (۷)

چرا خودتون رو مقصر میدونین؟؟؟
شاید من خیلی افتضاح  ام تو درک کردن یه سری مسائل!!!
پاسخ:
نه! ببین! بی خودی تو یه مطلب فنی احساسات رو دخیل نکنید

یه متن خودش باید بتونه منظورش رو برسونه.

اگه نتونست، یعنی نویسنده ضعیف و بدرد نخور بوده

والتمام


:)

@}---

البته من از رو نمیرم و بازم مینویسم

بله یه همچین بچه پرویی هستم من

؛)
همون به فنا رفتن عواطف و احساسات انسانی
تبدیل شدن آدم های مدرن و شبه مدرن به ربات
که حتی احساسات رو هم میتونن از یک رباط بگیرن
و به یه ربات ابراز علاقه کنن در کل داستان خوبی بود
حسش دراومده بود تبریک میگم به قلم خوبتون
پاسخ:
در کل میخواستم بگم اگه یه بی احساس مطلق هم کنارمون باشه باید بفکرش باشیم تا بتونیم ازش لذت ببریم چه برسه به یه آدم



میبینم که کلا نتونستم منظورم رو برسونم

افتضاحم من

:)

@}---

ممنون که بهم فهموندیش
نفهمیدم....
@}----
پاسخ:
چراااااااااااااااااااااااااااا؟


@}----

سلام داستان خیلی زیبا و جالبی بود. این متن که خوندم یاد دوران دانشجویی افتادم سر یه پروژه چند تا از آقایون کنفرانسی داشتن راجع به ربات و اومدن رباتهای مختلفی رو معرفی کردن . یک ربات بود که اسمش رو یادم نیست ولی توانایی حرف زدن داشت یعنی توانایی یادگیری داشت و مثل یک انسان یک مقدار میشه گفت احساس داشت به محض اینکه این رباط معرفی آقایون کلاس واسه خودشون برنامه ریزی کردن که پول جمع کنن تا بتونن این رباط رو واسه خودشون بخرن تا دیگه نیازی نباشه زن بگیرن ( البته شوخی بودها) :))) این توضیح رو دادم واسه این بود که بگم بله علم رباتیک در این زمینه پیشرفت کرده که رباطهایی مثل انسان بسازه .

پاسخ:
سلام

ممنون از خاطره ی زیباتون

و کاش اینقدر فهم داشته باشیم که رابطه ی انسانیمون رو حفظ کنیم و به این ... نیفتیم

:)
سلام
جالب بود
اتفاقیه که تو خیلی از خونواده ها می افته و این داستان چقدر نمادین و زیبا این موضوع رو جلوه داده بود
راستی شما رسم ندارید بازدید رو پس بدید؟؟ :))))
چه داستان عجیبی بود
نوشته ی خودتون بود؟
نمیدونم چی بگم راجع بهش
عجیب بود خیلی....
پاسخ:
نوشته ی خودم

:)

البته اقتباس از فیلمنامه ی هوش مصنوعی که اون خودش اقتباس از یه رمانِ که من ندیدمش و بالطبع نخوندمش

چرا نمیدونید چی بگید!! چیش عجیب بود؟

اول یه سئوال: از این داستان چی فهمیدید؟

:)
شما پورنو می نویسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
سلام متعجب عزیز 

آخه این کجاش پ ر ن ووووووووووِ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

{شکلک مو کندن}

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی